گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ اجتماعی ایران
جلد دهم
.نظري كلّي به عقايد و نظريات معتزله‌




فهرستي از نظريات معتزله‌

1. پيروان مكتب اعتزال، پل صراط را كه از مو نازكتر و از شمشير تيزتر است و بايد براي رسيدن به جهان ديگر از آن بگذريم، منكر شدند.
2. سعي مي‌كردند نظريه توحيد را از هرگونه تاريكي و آلودگي باورهاي ارثي توده‌ها، مخصوصا در مورد اخلاق و متافيزيك دور سازند.
3. خدا را عادل مي‌شمردند.
4. مذهب ارسطو درباره ازليّت جهان، ناگسستني بودن قوانين طبيعت، و انكار علم خدا به جزئيات، حائلي بود كه متكلّمان خردگراي مسلمان را از شاگردان ارسطو جدا مي‌كرد.
5. انسان آفريننده كارهاي خود و مسئول آنهاست.
6. بنا بر اصل كلّي «قاعده لطف» بر خدا واجب است كه عادل باشد و در قبال ناملايماتي كه بشر تحمّل مي‌كند، در اين دنيا يا در جهان ديگر به او پاداش بدهد، بدين‌سان آنها اختيار نامحدود خدا را: لا يسئل عمّا يفعل، تحت ضابطه درآوردند و خداي فعال ما يشاء كه در عمل خود آزادي كامل دارد و براي بهشت و دوزخ هيچ ضابطه و قاعده‌يي قايل نيست از ميدان عمل خارج كردند. به قول غولد، دانشمند مجارستاني:
«معتزله عقيده عدالت الهي را تا جايي تكامل دادند كه انسان آزاد را در برابر خدايي نهادند كه در كارهايش اختيار تام نداشت.»
7. معتزله به «بد مطلق» قايل بودند و خرد را ترازوي سنجش خوب و بد مي‌شمردند، نه اراده خدايي را، پس «خوب» نه از آن جهت نيكوست كه خدا دستور داده، بلكه چون خود نيكو بود، خدا بدان دستور داده است.
8. به‌نظر سنيّان مكتب كلاسيك، خدا بينا، شنوا، خشمگين و خندان است، مي‌نشيند، مي‌ايستد و از دستها، پاها و گوشهايش، در قرآن و حديث و متون ديگر گفتگوي بسيار شده است.
______________________________
(1). نقل و تلخيص از كتاب علم و تمدن در اسلام، از ص 337 تا 342.
ص: 201
9. نام مفسّران قديم، كه مي‌گفتند خدا گوشت و خون و اعضاي ديگر دارد همه مي‌شناسند. اينها به همين اندازه قانع بودند كه بنابر نصّ قرآن: لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‌ءٌ- چيزي مانند او نيست (شورا 42: 11). نبايد اعضاي او را مانند اعضاي آدمي تصور كرد. به نظر آنها نمي‌توان موجودي تصور كرد كه ماده و جوهر نباشد، خدا را «عقل خالص» فرض كردن، به‌نظر آنان كفر و زندقت مي‌بود.
درباره باورهاي سنّي مآبانه، هيچ تصوير مستند به قرآن از خدا، به سادگي تصويري كه در آيه قيامت 75: 23 هست، ديده نمي‌شود كه: روز رستاخيز نيكوكاران، خدا را رودرو خواهند ديد، اين براي معتزله پذيرفتني نبود ... آن‌هم با آن تفسير صاف و پوست‌كنده كه در حديث آمده است: همچنانكه ماه چهاردهم را مي‌بينيد! ... بنابراين مساله ديدن مادي خدا به چشم سر، كه معتزله به‌وسيله تأويلهاي مجازي از پذيرش واژه‌گرايانه‌ي آن شانه خالي مي‌كردند. هسته اصلي اختلاف ايشان و مخالفانشان گرديد.

نتايج شوم تحميل عقيده‌

10. سنيّان قديم: قرآن را قديم، ازلي و نامخلوق مي‌انگاشتند، در حالي‌كه معتزله معتقد به مخلوق بودن قرآن بودند.
به قول غولد دانشمند مجارستاني: «هيچيك از بدعتهاي معتزلي به اين اندازه به كشاكش تند نيفتاد و اثرش از مرزهاي مدرسه و دانشجويان به زندگي توده‌ها كشيده نشد، مأمون خليفه عبّاسي به طرفدارانش پيوست و همچون پادشاهي خودكامه كه در عين‌حال پيشواي بزرگ مذهب است دستور پذيرش باور «مخلوق بودن قرآن» را صادر كرد و منكرانش را به كيفرهاي سخت تهديد نمود. سپس معتصم و واثق از اين نظريه پيروي كردند. متكلمان سنّي و جز ايشان كه نخواستند تسليم اين فكر شوند رنج فراوان ديدند ... جستجو و تحقيق از پيروان مذهب تسنّن و بازپرسي و شكنجه ايشان و امتحان كساني كه به اندازه كافي آمادگي براي قبول خلق قرآن نداشتند برعهده برخي قضات و روحانيان نهاده شد كه براي باورپرسي يا (انگيزيسيون) آمادگي داشتند، هيچكس بدون اقرار صريح، از دست آنان رها و در امان نبود ...» (گرفتاري احمد حنبل را قبلا شرح داديم).

تحديد عقايد در مصر

... قاضي مصري بنام محمد بن ابي اللّيث، در دوران واثق، ريش آنها را كه نمي‌خواستند از عقيدت خود (كه قرآن خلق ناشده است) دست بردارند مي‌تراشيد و ايشان را بر الاغي سوار كرده
ص: 202
در خيابانها مي‌گردانيدند ...
محقق مجارستاني غولد در مورد معتزله مي‌نويسد: «درست است كه انديشه ايشان خردگرا، پرخروش و نيرومند بود، ليكن ما نمي‌توانيم از كساني كه روش و مذهبشان مآلا مايه پخش و گسترش چنان تعصّبات بوده است همچون مردان آزاديخواه و نرمش‌جو ياد كرده نامشان را بلندآوازه گردانيم.»

مخالفت با علم كلام‌

سنت‌گرايان با علم كلام و هر نوع بحث و استدلالي، مخالف بودند. شعار كهنه‌پرستان آن روزگار چنين بود: از علم كلام به هر شكلش، همچنان بگريز كه از شير!
احساسات ايشان را يك حديث يا گفتار كينه‌توزانه منسوب به امام شافعي آشكار مي‌سازد كه: «به‌نظر من بايد مردان علم كلام را با تازيانه و كفش زد به دور انجمنها و قبيله‌ها گردانيد و جار كشيد كه اين است كيفر كساني كه دانشهاي قرآن و سنّت را كنار نهاده به علم كلام مي‌پردازند (چنانكه در «العقيده الحموية الكبري» از ابن تيميه، در مجموعه الرسايل الكبري 1: 468 در پايان آمده است.)
مؤمن پاك‌دين نبايد در برابر «خرد» سر فرود آورد، براي شناخت مسائل مذهبي نيازي به خرد نيست اينها در قرآن و سنّت آمده است، ميان علم كلام و فلسفه ارسطو فرق نيست، هردو به انحراف و زندقت مي‌انجامد.

شخصيّت فرهنگي و شيوه تفكر غزالي‌

اشاره

مجتبي مينوي درباره مقام و شخصيّت غزالي مي‌نويسد: غزالي طوسي در پرتو تحصيل علم از پست‌ترين مقام به عاليترين درجات علمي رسيده بود، و در سايه حسن ذوق و حسن انتخاب و انديشه بلند، دستگاهي در دين اسلام تأسيس كرده بود كه بعد از پيغمبر اسلام، از براي كسي ديگر توفيق چنان ابتكاري حاصل نشد. نزديك به هشتصد و شصت سال از وفات او مي‌گذرد و در آن روزگار او را حجة الاسلام لقب دادند و اين نه از آن لقبها بود كه در عصر ما معني خود را از دست داده و بسيار فراوان شده است، وقتي كه او را حجّة الاسلام گفتند اين را نيز گفتند (و اين را يكي از بزرگان علم و اركان دين، تاج الدين سبكي گفته است) كه اگر پس از محمد بن عبد اللّه پيغمبري به دنيا آمدني بود آن پيغمبر بجز غزالي نمي‌بود.
غزالي در عالم اسلام مقامي خاص دارد هم از لحاظ تصوّف و دين و هم از وسعت
ص: 203
اطلاعات و معلومات و هم از كثرت تأثير در افكار ديني و تعقّلات در غرب و شرق. از همان حدود سي و هشت سالگي كه در بغداد تدريس مي‌كرد، همّت بر اين گماشته بود كه در شرعيّات و الهيّات اسلامي اصلاح عمده‌اي بنمايد. در بغداد بيش از سي و پنج كتابخانه بود و در نظاميّه بغداد، طب و فلسفه نيز تدريس مي‌شد و نتيجه آن، آزادفكري و تساهل و تسامح نسبت به مخالفين بود، غزالي كه كتابهاي فلاسفه را خوانده و در دو كتاب خود مقاصد الفلاسفه و تهافت الفلاسفه، رأي ايشان را باطل خوانده بود به تدريج خود، در تحت نفوذ فكري فيلسوفان قرار گرفته بود.
كتاب منطقي، براي طريقه استدلالي شرعي نوشته بود مبتني بر اصول منطق ارسطويي با اصطلاحات تازه‌اي غير از اصطلاحات منطق يوناني و نزديكتر به الفاظ و تعبيرات شرعي. براي خود نوعي فلسفه ديني هم تأسيس كرده و ترتيب داده بود غير از فلسفه يوناني، ولي به هر حال فلسفه بود، اقوال متكلمين و حكماي الهي از براي او تحصيل يقين علمي نمي‌كرد، صرف قبول تعبّدي اقوال بزرگان دين هم او را قانع نمي‌نمود، ولي الهيّات را هم نمي‌توانست بر عقل تنها بنا نهد ... به نظر او عبادت تعبّدي تعليمي، نوعي معامله است:
خداوندا من ترا مي‌پرستم، نماز مي‌خوانم و روزه مي‌گيرم و حج مي‌گزارم و اعمال نيك مي‌كنم، تو مرا در بهشت خود، منازل و درجات عطا فرما ...
تصوف ارتباط مابين دوستان است، به قول رابعه عدويّه آتش زدن در بهشت و آب ريختن بر دوزخ است تا خدا را به خاطر محبّت فيمابين، بي‌طمع بهشت، و بيم دوزخ بپرستند، صوفي خداوند را دوست مي‌دارد و مي‌داند كه خداوند او را دوست مي‌دارد باطن خود را از صفات مكروه پاكيزه مي‌كند تا لايق محبت و دوستي او گردد.
پيش از عهد غزالي، اهل شرع و اهل تصوّف نسبت به يكديگر بيگانه بودند و عناد مي‌ورزيدند. دستگاه خلافت بغداد، حلّاج صوفي را به فتواي اهل شرع بر دار كشيد و جسدش را سوزانيد و خاكسترش را در دجله ريخت. متشرّعين معتقد بودند كه عموم صوفيّه از شرع و دين روي‌گردانند ... غزالي را چنانكه مي‌گويند انديشه وفق دادن مابين شريعت و طريقت، از آن بيماري سخت جسماني و عذاب روحاني كه در 39 سالگي در بغداد به آن مبتلا شد، نجات داد و شفا بخشيد ... شيوه تفكر و تعقل غزالي در اسلام بكلي تازگي داشت و منحصر به خود او بود، و نظير آن شيوه را قرنها بعد از او دكارت در اروپا پيش گرفت. امتياز غزالي در ميان علماي دين اسلام درين بود كه در كسب دانش و در شك كردن در آنچه به عنوان علوم يقيني تعليم مي‌شد منتهاي جرأت و دليري را
ص: 204
داشت، مثل طلاب علوم در مدارس جديد اروپايي معتقد بود كه هيچ امري را مسلم و بديهي نبايد شمرد مگر آنكه حقيقت آن به دليل علمي و برهان عقلي ثابت شده باشد و آن مسلم شده نيز همواره بايد در مظنّه شك و ترديد باشد و راه بحث درباره آن باز باشد تا به مجردي كه خطا بودن آن ثابت شد از عرصه مسلّمات اخراج گردد. بنابراين هيچ دستگاه ديني و دولتي و ديواني و هيچ مؤسسه علمي هرگز نبايد مانع اظهار عقيده‌اي برخلاف امور مسلّمه بشود، و از انتقاد مطلبي كه به‌عنوان حقيقت پذيرفته شده است جلوگيري كند. و موافقت هم نبايد بنمايد كه دستگاه ديگري چنين منعي بكند. انسان در آنچه مربوط به انسانيّت است بايد آزاد باشد، در همه انواع علوم بايد تحقيق و بررسي شود. بايد سبب و دليل هر امري را جستجو كرد- قبول عقايد، برحسب قول اولوالامر بزرگترين مانع وصول به حقيقت است. كوركورانه به قول گذشتگان نبايد متكي شد. خود او بدين جهت به بررسي عقايد موروثي و اكتسابي خويش پرداخت و ملاحظه كرد كه ما نمي‌توانيم به دريافتن حقيقت اميدوار باشيم مگر در اموري كه برهانشان همراه خودشان است. يعني در ادراك حسّي و ادراكاتي كه مبتني بر اصول ضروريّه تفكر باشد، ولي ادراك حسي هم مورد اعتماد نيست و انسان را غالبا فريب مي‌دهد، حتي در صحت اصول ضروريّه تفكر هم شك است. پس بر عقل نيز اعتماد نيست. حس بنا به شهادت عقل مردود است. به عقل هم اطمينان نمي‌توان كرد، پس شايد بالاتر از عقل حكم يا قاضي ديگري باشد.
پس احتمال اين را مي‌دهد كه زندگي در اين دنيا، به قياس با دنياي ديگر خواب باشد و پس از مرگ، اشياء بر انسان به نحو ديگري جلوه نمايد، وضع ديگري خارج از اين خيّز زمان و مكان وجود داشته باشد و آن را مي‌توان با قوه ديگري غير از وجدان معمولي ادراك كرد. قوه‌اي مثل قواي صوفيّه و پيغمبران و بالاتر از ادراك عقلاني، قوّه‌اي كه آن را مي‌توان وحي و الهام ناميد.» «1»

مخالفت فلاسفه با انديشه‌هاي غزالي‌

«... در دنياي اسلام شايد هيچ طايفه‌يي به قدر فلاسفه، در تخطئه غزالي دقت و اهتمام معقول نشان نداده‌اند، چنانكه وقتي از مخالفان غزالي سخن مي‌رود اولين نام برجسته‌يي كه به خاطر مي‌آيد فيلسوفي است به‌نام ابن رشد. وي كه پانزده سال بعد از وفات غزالي، در قرطبه اندلس به دنيا آمد و نود سال پس از مرگ وي وفات يافت، با آنكه خود يك قاضي و فقيه
______________________________
(1). نقد حال: «غزالي طوسي»، نوشته مجتبي مينوي، ص 381 به بعد.
ص: 205
مالكي بود، فلسفه ارسطو را شرح كرد. و اگرچه به فارابي و ابن سينا هم مكرر در طي شرح خويش درپيچيد، باز در دفاع از ارسطو، حمله به غزالي را لازم يافت و اجتناب‌ناپذير.- ابن رشد (595- 520) نه فقط كتابي به‌نام تهافت التهافت در رد تهافت الفلاسفه غزالي نوشت بلكه در بعضي آثار ديگر خويش و از جمله در كتاب «فصل المقال» و «رساله الكشف عن مناهج الادله» نيز بر وي تاختها برد، و او را غالبا به كنايه يا تصريح متلوّن و بي‌مايه خواند. وي يك‌جا بر غزالي اعتراض دارد كه دانش او نه آن مايه است كه بر فلان مسأله احاطه تواند يافت و جاي ديگر از وي انتقاد مي‌كند كه خود با آنكه دايم از مخالفت با فلسفه دم مي‌زند در بسياري سخنان با آنها توافق دارد جايي هم وي را به جهل و شرارت منسوب مي‌دارد و سرزنش مي‌كند، كه نمي‌بايد حق فلاسفه را مخصوصا در مورد جمع و تدوين منطق كه خود غزالي به اهميت آنها واقف هست ناديده گرفته باشد- در فصل المقال خاطرنشان مي‌كند كه غزالي در فيصل التفرقه خود اعتراف دارد كه نمي‌توان كساني را كه در تأويل آيات قرآن سخناني خلاف قول دانشمندان ديگر گفته‌اند تكفير كرد، و با اين‌حال خود او دو تن از فلاسفه اسلام را به خاطر قولي كه در مسأله قدم عالم، علم به جزئيات و معاد جسماني به آنها منسوب مي‌دارد تكفير مي‌كند، در صورتي‌كه اين اقوال آنها نيز ممكن هست كه ناشي از تأويل، تلقي شود. به‌علاوه در انتساب اين اقوال به آن فلاسفه، غزالي به خطا رفته است و سخنان آنها نه به آن معني است كه ابو حامد بدانها نسبت داده است، و آن را درخور تكفير شمرده- نيز در پايان كتاب تهافت، ابن رشد، با لحن اعتراض‌آميز مي‌گويد: غزالي پنداشته است كه فلاسفه حشر اجساد را منكر بوده‌اند و اين درست نيست، از اين گذشته، حكما در امثال اينگونه تعاليم ديني، هرچه را بيشتر موجب تشويق به كارهاي نيكوست بر ساير كارها، برتري مي‌داده‌اند. چنانكه اعتقاد به معاد جسماني را چون بيش از اعتقاد به معاد روحاني سبب تحريص عامه به پارسايي و نيكي است بيشتر با مذاق خويش موافق يافته‌اند، همچنين ادعاي غزالي كه مي‌گويد، در نزد فلاسفه خداوند به جزئيات علم ندارد، قول حكماء نيست چنانكه قول آنها به قدم عالم هم كه غزالي آنها را بدان سبب كافر شمرده است نه به آن معني است كه غزالي مي‌پندارد. به‌علاوه ابن رشد، در نقد كلام غزالي خاطرنشان مي‌كند كه وي معاد روحاني را يكجا رد مي‌كند، ولي مي‌گويد: هيچكس از مسلمين به آن قايل نيست و باز جاي ديگر مي‌گويد صوفيه به معاد جسماني قايلند و مي‌گويد كه خود وي اين اعتقاد را جايز مي‌شمارد.
ص: 206

اتهام تناقض‌گويي بر غزالي‌

اين اتهام تناقض‌گويي و فقدان صميميت را، يك فيلسوف ديگر اندلس به‌نام «ابن طفيل» نيز بر غزالي وارد كرد. اين فيلسوف معاصر ابن رشد كه در فلسفه قرون وسطا، معرّف تمايلات عرفاني و نوافلاطوني و در ادبيات اروپا، طلايه «ژان‌ژاك روسو» و دانيل دفو بشمار است و در رمان فلسفي خود موسوم به حي بن يقظان مي‌گويد كه غزالي چون براي عامه مردم كتاب نوشته است، به اقتضاي مصلحت، امري را گاه ناگشودني نشان داده است، و گاه آن را حل كرده است، به‌علاوه وي پاره‌يي وقتها، مطالبي را در يك كتاب خويش درست مي‌شمارد و در كتاب ديگر همان را نادرست مي‌پندارد. چيزي را در يك جا كفر و ناروا مي‌انگارد و در جاي ديگر همان را جايز و روا مي‌داند. چنانكه در كتاب تهافت الفلاسفه قول حكما را كه به گمان وي معاد جسماني را انكار مي‌كردند كفر مي‌شمارد و در كتاب ميزان العمل همين قول را به صوفيه منسوب مي‌شمارد. و باز در كتاب المنقذ من الضلال به صراحت اعتراف مي‌كند كه با صوفيه، در همه عقايد همداستان است. برخلاف ابن رشد، استاد وي ابن طفيل، در عين‌حال به عظمت غزالي اعتراف دارد و افسوس مي‌خورد كه چرا آثاري كه وي در علم مكاشفه دارد و به نااهلان ارزاني نيست به نظر وي نرسيده است. نكته اينجاست كه آنچه امثال ابن طفيل و ابن رشد از تضاد و تناقض، در سخنان غزالي يافته‌اند ناشي از تحوّل فكري اوست و اينها غالبا يا اين تحول فكري را درنظر داشته‌اند يا آن را، چنانكه بايد، مهم نشمرده‌اند. عجب اين است كه غزالي خود با فلاسفه كشمكش آشتي‌ناپذير دارد و با اين‌حال عده‌يي از فقها و متشرعان وي را به اتهام همداستاني با فلاسفه، به سختي انتقاد كرده‌اند. در حالي‌كه شافعيها و ساير اشاعره، مخصوصا در خراسان، غزالي را به‌عنوان حجة الاسلام و امام و استاد، تكريم مي‌كردند و او را امام فقها و رهنماي امّت و امام مرشد مي‌خواندند. حنفيها در خراسان و در همه‌جا، وي را با سبّ و طعن، نقد و رد مي‌كردند. در مغرب، كه آثار غزالي خاصه كتاب احياء علوم الدين شهرت و آوازه عظيم يافت، فلاسفه بر وي اعتراض داشته‌اند كه بيهوده بر اهل فلسفه تهمت مي‌زند و درعين‌حال، خود از ظاهر شريعت كه فلاسفه از آن عدول را جايز نمي‌شمارند عدول مي‌كند. اما فقيهان مالكي در همان سرزمين بر غزالي مي‌تاختند كه چرا بر اقوال فلاسفه تكيه دارد. آنچه هردو دسته را از غزالي ناراضي مي‌ساخت، در واقع تحوّل فكري او بود كه هم با مذاق فلاسفه ناسازگار بود هم با طرز فكر فقيهان- در مغرب و در شرق.
ص: 207

عقيده ديگر مخالفان غزالي‌

البته فلاسفه همه‌جا، در رد اقوال وي از تمام مخالفان، تندروتر بودند، شهروزي در روضة الارواح خويش آنچه را كه وي در تهافت الفلاسفه در رد حكمت يوناني نوشت مأخوذ از آراي يحيي نحوي حكيم مسيحي اسكندريه مي‌شمرد و ابن رشد در رد اعتراضاتي كه وي بر فلاسفه وارد آورد تهافت التهافت را با لحني بسيار تند و كوبنده نوشت. شايد در بين تمام آنچه مخالفان غزالي در رد او نوشته‌اند هيچ چيز به قدر اين رساله ابن رشد قوت و تأثير نداشت. اما لحن بيان او بيش از آنچه فلسفي باشد، متكلّمانه بود، و حاكي از تعصب.
درواقع بيشتر كساني كه در باب عقايد، با غزالي به معارضه برخاستند، لحن تعصّب‌آميز دارند و همين نكته است كه سلاح آنها را در مبارزه با وي كند مي‌كند طرفه آن است كه در اين تعصب‌گويي‌ها حتي بعضي همراهان غزالي نيز با وي به ستيز برخاسته‌اند از جمله ابن الصلاح شهروزي كه خود مثل غزالي مذهب شافعي داشت، در حق وي طعن مي‌كرد كه چرا منطق را مقدمه تمام علمها خوانده است و براي چه در مقدمه كتاب المستصفي هر كه را كه از دانش منطق بي‌بهره است علم او را درخور اعتماد نشمرده است. همچنين ابو عبد اله مازري (536) فقيه مالكي كه خود مثل غزالي طريقه اشعري داشت بر وي حمله مي‌كرد كه براي چه در بعضي موارد بر اقوال اشعري اعتراض دارد و در همه چيز، يك اشعري تمام‌عيار نيست.
در مغرب، مالكيها، از جمله ابن تاشفين (537) قاضي عياض (544) و ابن حرازم (558) كتاب احياء غزالي را به آتش افكندند به اين بهانه كه بيشترش مبتني بر تعليم اهل فلسفه است.
در بغداد و شام حنبليها با شدت بسيار بر غزالي مي‌تاختند و او را مخصوصا به اتهام گرايش به صوفيه ملامت مي‌كردند. «1»
ابو الفرج الجوزي رساله‌يي به‌نام اعلام الاحياء في اغلاط الاحياء نوشت و نشان داد كه آن احاديث غالبا بي‌پايه است و آنچه در باب صوفيه در آن هست گزاف است و ناروا- ابن تيميه (727) مخصوصا بر وي اعتراض داشت كه چرا در اول كتاب المستصفي منطق را براي هر علمي لازم شمرده است و براي چه، كتابي را كه به‌نام «القسطاس المستقيم» نوشته است به تعليم انبيا منسوب كرده است در حالي‌كه تمام تعليم آن مأخوذ است از ابن سينا و ارسطو- در مورد باطنيها و شيعه نيز، كه غزالي در رد آنها كتاب نوشت و با آنها مخصوصا باطنيها، مبارزه آشكار كرد نظير همين حال پيش آمد ...» «1»
______________________________
(1). فرار از مدرسه، درباره زندگي و انديشه ابو حامد غزالي، دكتر زرين‌كوب، ص 276 به بعد.
ص: 208

تهمت الحاد به غزالي‌

در بين تهمتهايي كه به غزالي زدند، اتهام الحاد بود و گرايش به طرز فكر فلاسفه، مسأله نور و ظلمت و حجاب نوراني و ظلماني را كه وي در تفسير آيات نور و احاديث مربوط به حجاب بين انسان و خدا، بيان كرده بود دستاويزي كردند براي اتهام وي به مذهب مجوس به‌علاوه بر وي تهمت نهادند كه در حق امام مالك و قاضي و باقلاني طعنه‌ها كرده است و انتقادها.
فتنه‌جويان كه مي‌خواستند درس وي را به هر بهانه‌اي تعطيل كنند، به‌قدري در بدگويي مبالغه كردند كه سنجر نسبت به وي بدگمان شده و وي را به درگاه خواست، اما غزالي كه حتي در هنگام قبول تدريس نيز از رفتن به درگاه سنجر معذرت خواسته بود اين دفعه كه احتمال آزار و اهانت هم در حق خويش مي‌داد البته نمي‌توانست خويشتن را به اين رفتن راضي كند، ازاين‌رو مؤدّبانه از رفتن به آنجا عذر خواست ... «1»»

غزالي و فلسفه‌

مبارزه با فلسفه براي وي كه خود را همچون محيي و مدافع شريعت مي‌ديد وظيفه‌يي موروث بود. پيش از وي نيز فقها نسبت به حكمت يوناني روي ترش مي‌كردند، به‌علاوه براي يك اشعري، فلاسفه هم مثل معتزله بودند، گمراه و مايه گمراهي، درست است كه بعضي از حكما خود از جهت عقيده و عمل، درواقع از هرگونه ايراد و ملامت دور بودند، اما تعليم آنها در نزد كساني كه پايبند شريعت و احكام آن بودند، مايه خطر و فساد بود، آيا نگراني آنها از اين نكته بود كه حكما بيش از حد، به عقل و برهان عقلي و برآنچه مبتني بر شهادت حس است تكيه مي‌كردند و بسا كه آن را از نقل و از ايمان قلبي كه مبناي وحي بود برتر مي‌شمردند! ...
آنچه غزالي را بر فلاسفه خشمگين مي‌داشت، عشق مبالغه‌آميزي بود كه به عقل داشتند و سبب مي‌شد كه آنها نه وحي را به درستي درك كنند نه هيچ ملاك ديگري را، در جستجوي حقيقت، معتبر بشمارند. اين نكته موجب پيدايش شك در عقايد مي‌شد و مايه تزلزل در افكار.
به‌علاوه، تعليم فلاسفه كه امثال ابن سينا و فارابي آن را در بين مسلمانان منتشر مي‌كردند بعضي حرفها داشت كه با وحي و قرآن نمي‌ساخت، در اين‌صورت عجب نبود كه ابو حامد در پريشانيها و گرفتاريهايي كه دنياي اسلام را تهديد مي‌كرد، فلاسفه را نيز در رديف دهريها قرار دهد و باطنيها. آيا درين زمان از دهريّه هم كساني به‌نام و نشان وجود داشتند؟ در واقع چندي بعد در كتاب المنقذ، غزالي از دهريه به‌عنوان يك دسته از فلاسفه
______________________________
(1). همان كتاب، ص 249.
ص: 209
چنان سخن مي‌گويد كه به نظر مي‌آيد شايد در زمان او كساني به همين نشان وجود داشته‌اند. اما از قول اسفرايني (471) يك تن از استادان عصر وي، برمي‌آيد كه دهريّه در آن زمان درشمار كساني بوده‌اند كه قبل از دولت اسلام مي‌زيسته‌اند، درهرحال در محيط فكري عصر، شايد بوده‌اند كساني كه زمان را بي‌آغاز مي‌شمرده‌اند و به قول غزالي مدعي بوده‌اند كه براي اين جهان خالقي نمي‌توان قايل شد، حيوان از نطفه به‌وجود مي‌آيد و نطفه از حيوان، حاصل اين انديشه هم، رهايي از قيد هر نوع شريعت و اخلاق بود.
درست است كه سخنان محمد بن زكرياي رازي و ابن الراوندي و امثال آنها درين زمان آشكارا جايي تعليم نمي‌شد، اما صداي آكنده از طعن و شك فيلسوف معرّه از طريق شعر و ادب، هنوز در گوشهاي اهل مدرسه گه‌گاه انعكاس داشت، كه از درون خلوت تاريك خويش، همه را غرق در ظلمت مي‌يافت و در شرارت و فساد بي‌انتها، آيا همين شاعر نابينا نبود كه نوحه و ندبه بر گمراهي اهل شريعت مي‌كرد هم يهود را گمراه مي‌يافت هم ترسايان را، مسلمانان را نيز در اين ورطه خطا، سرگشته مي‌ديد و با خود مي‌انديشيد كه گويي مردم دو دسته‌اند، آنها كه عقل دارند و دين ندارند و آنها كه دين دارند و از عقل بي‌بهره‌اند ... حرف پيغمبران را نبايد راست شمرد، مردم خاطر آسوده‌يي داشتند، اينها آمدند و با سخنان بيهوده خويش عيش آنها را تيره كردند، در بين الحادگرايان دهان به دهان نقل مي‌شد، در مجالس عشرت فاسقان پنهاني زمزمه مي‌شد و مايه افزوني ستمگريها مي‌شد و بيداديها، حتي از عمر خيام، كه ابو حامد خود با وي آشنايي داشت و به‌هرحال خواجه نظام الملك در حق وي با حرمت و تكريم سلوك مي‌كرد، گه‌گاه سخناني نقل مي‌كردند كه بوي الحاد داشت و زندقه ... «1»
سپس دكتر زرّين‌كوب در شرح احوال و دگرگونيهاي فكري غزالي مي‌نويسد: در دوراني كه وي در جستجوي علم و كشف حقيقت تلاش مي‌كرد «... تنها به فقه سر فرود نمي‌آورد، به مسائل عقلي بيشتر رغبت نشان مي‌داد و شايد به همين سبب بود كه به روايت حديث، چندان تمايل نداشت، و حتي بعدها هم نزد اهل حديث چندان مقبول نشد.
با شوق و علاقه‌يي كه وي به جستجوي آنچه حقيقت است نشان مي‌داد، البته نمي‌توانست در فقه و حديث و اصول متوقف شود، شوق معرفت‌جويي بر تمام وجودش غلبه داشت، به هر علمي علاقه مي‌ورزيد، هر دري را به اميد آنكه شايد منجر به دريافت يقين شود مي‌كوبيد. بعدها در خراسان و بغداد، مكرر با فقها مباحثه كرد، مكرر با
______________________________
(1). فرار از مدرسه، دكتر زرين‌كوب، ص 117 به بعد.
ص: 210
فلاسفه و متكلمين و با باطنيها گفت و شنود داشت، اما هيچيك از اينها نمي‌توانست دلي را كه جز با يقين قطعي آسوده نمي‌شد تسكين دهد. سالها طول كشيد تا در پايان جستجوهاي روحاني خويش به تصوف روي آورد، چيزي كه از كودكي با آن آشنايي يافته بود ...» «1»

تحديد عقايد و افكار

«در قرني كه غزالي مي‌زيست: ابن عقيل (متوفي به سال 513) معروفترين متكلم حنبلي بغداد بوده است. در سال 461 شريف ابو جعفر، وي را متهم كرد كه از تعليمات ابن وليد معتزلي (متوفي به سال 478) شاگرد قاضي عبد الجبار و ابو الحسن بصري پيروي مي‌كند، اتهام ديگر وي هواداريش از عقايد حلاج بود، بالاخره در سال 465 ابن عقيل به‌طور علني اظهار ندامت نمود و توبه كرد.
ابن عقيل در توبه‌نامه‌اي كه متن آن محفوظ باقي مانده و اصيل به‌نظر مي‌رسد، روابط خود را با معتزله قطع و از معاشرت با ابن وليد اظهار پشيماني مي‌كند و مشروعيت قضاوت علماي شرع را در مورد محكوميت حلّاج به رسميت مي‌شناسد. در اين توبه‌نامه ابن عقيل به‌طور كلي، هرگونه بدعتي را محكوم مي‌نمايد و با اين حديث همزبان مي‌شود كه «هركس از بدعتگزار يا مبلّغ بدعت متابعت كند به انهدام اسلام كمك كرده است.»
ابن عقيل تمام انتقاداتي را كه عليه او شده قبول كرد و اعلام داشت كه توبه‌اش آزادانه و بي‌آنكه تحت فشار قرار گرفته باشد، انجام شده است. از خليفه نيز خواست تا اگر مجددا نسبت به تسنن مرتكب خلافي شود او را تنبيه نمايد ...» «2» (ابن عقيل 426- 441)- در كتاب «تهافت» همه اهتمام غزالي اين است كه براي فلاسفه مدلل نمايد كه برهان فلسفي هيچ‌چيزي را اثبات نمي‌كند اما متأسفانه مجبور شده است كه اين مطلب را با برهان فلسفي اثبات نمايد، او با شدت به نظريّه آنان، در مورد ابديت عالم حمله كرده است ... «3»

يكي از خدمات فرهنگي غزالي‌

به‌نظر شبلي نعماني تا قبل از عهد غزالي «... فقها و محدثين، منطق و فلسفه را به‌نظر نفرت نگاه مي‌كردند ... غزالي آموختن منطق را فرض كفايي قرار داده و نسبت به فلسفه تصريح نموده
______________________________
(1). همان كتاب، دكتر زرين‌كوب، ص 44 به بعد.
(2). سياست و غزالي، هانري لائوست، ترجمه مظفري، ص 64.
(3). مأخوذ از تاريخ فلسفه اسلامي، هانري كربن، ترجمه اسد اله مبشّري.
ص: 211
كه به استثناي چند مسأله، بقيه آن برخلاف مذهب نيست. از بركت اين اقدام، فلسفه سند قبولي به‌دست آورد. تعليم فلسفه و مذهب در يك رديف قرار گرفت و در سايه آن مرداني چون امام فخر رازي، شيخ الاشراق، علّامه آمدي و عبد الكريم شهرستاني پديد آمدند كه صدرنشين انجمن معقول و منقول بوده‌اند.
امام غزالي، در ابتدا از طريقه اشعري حمايت مي‌نمود ليكن در آخر بر اين عقيده شد كه طريقه اشعريه فقط براي جمهور ناس خوب است و از آن تشفّي حقيقي حاصل نمي‌شود و خلاصه آن‌كه دردي را دوا نمي‌كند و عقيده غزالي اين بود كه اسرار شريعت را به‌طور عام نمي‌شود ظاهر ساخت و بنابراين او كتابهايي كه انتشار داد، با عقيده اشاعره مطابقت داشت، برعكس كتبي كه مطابق مشرب و مذاق خود تأليف نموده بود از انتشار آن خودداري مي‌نمود و تأكيد مي‌كرد كه اين كتابها را در دسترس عموم قرار ندهند ...» «1»

دوران غزالي‌

ويل دورانت مي‌نويسد: «در آن اثنا كه علوم در راه تكامل پيش مي‌رفت ... كشاكش علم و دين، خيليها را در عقايد ديني به ترديد افكند و بلكه بعضيها را به كفر و الحاد كشانيد. غزالي، متفكران را سه دسته كرده است كه همه به‌نظر او كافر بوده‌اند: الهيّون، ربانيون طبيعيان و ماديون، الهيون به خدا و بقاي روح ايمان داشتند ولي خلق و بعث اجساد را منكر بودند و مي‌گفتند بهشت و جهنم حالات روحاني است. دسته دوم به خدا معتقد بودند، اما بقاي روح را انكار مي‌كردند و به اعتقاد آنها جهان دستگاهي است كه خود به خود به‌كار است. و ماديون اصلا منكر وجود خدا بودند. يك فرقه نسبتا منظّم لاادريان بودند كه به هيچ‌چيز اعتقاد نداشتند و عده‌يي از اتباع آن اعدام شدند، از جمله پيروان اين مذهب اصفهان بن قره بود كه در يكي از ايام رمضان به يك نفر روزه‌دار پارسا گفته بود: «بي‌جهت خود را رنج مي‌دهي، انسان هم مثل دانه مي‌رويد و نما مي‌كند و پس از درو ابد الدّهر فاني مي‌شود ... بخور و بياشام.»
عكس العمل اين نهضت شكاك، ظهور ابو حامد غزالي بزرگترين علماي دين اسلام بود كه فلسفه و دين را باهم جمع كرده بود و در ميان مسلمانان، همانند اگوستين)Augustine( و كانت)Kant( در ميان اروپاييان بود ... غزالي هفت قرن پيش از «هيوم» عقل را تا حدود قانون عليت و قانون عليت را بر صرف توالي اشيا تنزل داد و گفت تنها چيزي كه ما درك مي‌كنيم اين است كه الف هميشه تابع «ب» است ولي نمي‌دانيم كه آيا علت آن نيز هست؟ مي‌گفت فلسفه و منطق و علوم، به‌هيچ‌وجه
______________________________
(1). تاريخ علم كلام، ص 51.
ص: 212
نمي‌تواند وجود خدا، يا بقاي روح را ثابت كند و تنها الهام مستقيم يا علم حضوري مي‌تواند اين دو عقيده را كه بدون آن نظم اخلاقي استقرار نمي‌يابد و تمدن به‌وجود نمي‌آيد، اثبات كند ...» «1»

نقش فلاسفه در كشف مجهولات‌

به‌نظر غزالي «... نقش عقل در مسائل كلي به ملاحظه آنكه مي‌بايست در ميدان امور مشكوك، صحيح را از سقيم بازشناسد نقشي خطير است و فقط بر اثر بررسي و معاينه و پژوهش دقيق در جزئيات فراوان است كه حقيقت موثّق رضايت‌بخشي به‌دست مي‌آيد. به‌نظر غزالي، كافي نيست كه به پيغمبر تنها از لحاظ معجزاتش ايمان آوريم و بگرويم: زيرا ساحران و جادوگران نيز فراوانند كه كارهاي خارق العاده و شگفت مي‌كنند، نيز كافي نيست كه بر پيامبر از جهت آنكه سخناني فصيح و حكيمانه دارد بگرويم زيرا در اين مورد هم دانشمندان و عقلايي را مي‌شناسيم كه نصايح حكيمانه نغز گفته‌اند، اما اگر همه اين وجوه و خواص را روي هم در نظر آوريم آنگاه است كه درمي‌يابيم پيغمبر مقامي والا و حصين و نقادي‌ناپذير دارد (المنقذ صفحه 90) ... غزالي بي‌پروا اقرار مي‌كند كه بعضي از پيامبران نه از راه تعقل و استدلال بلكه به‌وسيله زور و شمشير مورد تصديق مردم قرار گرفته‌اند يا به مفهومي كلي‌تر با درهم شكستن و درهم كوفتن تاريخ خويشتن را تثبيت كرده‌اند ...» «2» البته غير از غزالي متفكران و صاحب‌نظران ديگري نيز در عالم اسلام و كشور ايران ظهور كرده‌اند كه چنين نظرياتي ابراز داشته‌اند.

سئوالهايي كه از غزالي شده است‌

«از امام محمّد غزالي خواسته‌اند كه اسرار و دقايق هر دين و مذهب و روح عقايد هر طايفه را بي‌پروا بيان كند:
تو چگونه خود را از پيچ و خمهاي اديان و مذاهب عالم نجات دادي و به چه وسيله خود را از حضيض تقليد به اوج تحقيق كشيدي و بالاخره از آن همه تحقيق به چه نتيجه رسيدي و چه حاصلي از كار درآوردي.
نخستين بار از علم كلام چه سود برگرفتي، و دوّم مرحله از طريق تعليميّه (يعني باطنيه، زيرا خود غزالي در جاهاي ديگر از همين كتاب، اصطلاح تعليميّه را در مورد فرقه باطنيه به‌كار برده است.) كه در درك حقايق جمود بر تقليد امام ناطق دارند، چه فهميدي
______________________________
(1). تمدن اسلامي، ص 302 به بعد.
(2). فرقه اسماعيليه، ترجمه بدره‌اي، ص 356 به بعد.
ص: 213
و سوم بار مقام فلسفه و تفلسف را كه بدان رسيده بودي چرا از نظر افكندي و آن را به دور انداختي و آخر كار چرا رشته تصوف را پسنديدي و آن را از همه اهواء و عقايد برگزيدي.
از حقايق آراء و عقايد مختلف كه بشر بدانها پاي‌بند است، چه دريافتي و درنتيجه بازرسي به حقايق مذاهب، چه نوع مطالبي بر تو كشف شد.
چه شد كه با آنهمه طالبان علم و مستفيدان كه در بغداد داشتي از تدريس و نشر علوم و معارف سرباز زدي و نيز پس از آنكه مدتها دست از تعليم و تدريس برداشته بودي چه شد كه دوباره به نيشابور برگشتي و به تدريس نشستي؟ اين بود خلاصه آنچه از غزالي پرسيده بودند.
ترتيب سئوالها، مراحل سير و سلوك و تحولات فكري غزالي را نشان مي‌دهد و معلوم مي‌سازد كه غزالي نخست مردي متكلّم بود و آخر كار صوفي شد و در اين ميانه مراحل تعليميّه و فيلسوفي را پيموده است.

پاسخهاي غزالي‌

غزالي در جواب پرسشها مي‌فرمايد: اختلاف مردم در اديان، و علل اختلاف امم و اقوام در مذاهب با آنهمه تفاوت و تبايني كه ميان طرق و مسالك آنها وجود دارد دريايي است ژرف و بي‌پايان كه جويندگان بسيار در آن غرق شده‌اند و كمتر كسي جان به سلامت دربرد.
درين ورطه كَشتي فرو شد هزارنيامد از آن تخته‌يي بركنار هر فرقه‌يي تنها خود را ناجي و ديگران را گمراه و هالك مي‌داند، كلّ حزب بمالديهم فرحون (هر گروهي به معتقدات خود دلبستگي دارد) ... من از آغاز جواني تاكنون كه عمرم از پنجاه سال درگذشته است همواره درين درياي ژرف غوطه‌ور و درين بحر بيكران شناور بوده‌ام. در عقايد هر فرقه كنجكاوي كردم، اسرار و رموز مذهب هر طايفه را جستجو و به نكات و دقايق آن غوررسي نمودم، براي آنكه حق را از باطل و سنّت را از بدعت تميز دهم، از دين ظاهريّه گرفته كه تنها به ظواهر شرع متعبّد و جامدند و از اين مرحله گامي فراتر نمي‌گذارند تا كافر زنديقي كه به همه اديان و شرايع عالم پشت پا زده است، همه را بازرسي كردم. در حقايق مذهب ظاهريّه و باطنيّه و حكما و متكلّمين و صوفيّه و زهّاد و عبّاد و كفّار و زنادقه پي‌جويي عميق كردم، همه‌جا در پي كشف رموز و دقايق بودم. مي‌خواستم علل و اسباب اصلي عقايد مختلف را كشف كنم تا بدانم كه همه طبقات از عابد گرفته تا ملحد چه مي‌گويند و روح عقيدتشان چيست.
عشق تحقيق و كنجكاوي در نهاد من سرشته بود. تشنگي به ادراك حقايق از آغاز
ص: 214
جواني با من همراه بود. من ذاتا غريزه تقليد و تعبّد نداشتم و روحم به تقليد آرام نمي‌گرفت ... اطفال يهود و نصارا و كودكان مسلمان را مي‌ديدم كه همگي در مهد مذهب پدر و مادر نشو و نما دارند و به عقايد موروثي پرورده مي‌شوند ... من مي‌خواستم به حقايق امور، علم پيدا كنم، پيش خود گفتم من بايد نخست بدانم كه حقيقت علم چيست، سپس دنبال علم بگردم. اين نكته بر من آشكار شد، كه علم آنگاه علم حقيقي، يقيني و اطمينان‌بخش است كه شك و شبهه و غلط و پندار را به هيچ‌وجه در آن راهي نباشد ...
مثلا علم به اينكه ده بزرگتر از سه است علم يقيني است كه هيچ احتمال و ترديد در آن راه ندارد ... درباره حقيقت علم به اين اساس كه شنيدي پي‌بردم، سپس دانستم كه هرچه در معلومات من به اين درجه از قطع و يقين نرسيده باشد، درخور وثوق و اطمينان نيست ...
چون بازرسي كردم ديدم غير از ضروريّات و حسّيات، هيچ علم ديگري كه بدان پايه از يقين باشد در دست من نيست (مقصود از ضروريّات، بديهيّات اوليه است مثل اينكه ده بزرگتر از سه و كل اعظم از جزء است و نفي و اثبات باهم جمع نمي‌شوند.) از هرچه غير از اين دو، سرمايه اميدم بريده شد و حلّ مشكلات را منحصر به همين امر يعني مبادي ضروريّات و حسيّات يافتم ... پس با خود گفتم كه نخست بايد درين دو اساس هم درست دقت كنم كه آيا اين وثوق و اطمينان بجا و مورد است يا اينكه اين علوم هم از جنس دانشهاي تقليدي و اطميناني است ... دريافتم كه محسوسات هم جاي شك و ترديد است و اين جنس دريافتها نيز آرام‌بخش و اطمينان‌آور نيست. خطاهاي حاسّه بينايي، كه قويترين حواس ماست به اين معني راهنمون گرديد كه محسوسات هم درخورد اعتماد و اطمينان يقيني نيست، چرا كه حس باصره سايه را ساكن مي‌بيند و تجربه و مشاهده، بعد ثابت مي‌كند كه سايه به تدريج در حركت است و به هيچ‌وجه حال سكون و وقوف ندارد.
ستارگان آسماني را به اندازه ذره‌يي خرد مي‌بينم، اما براهين هندسي ثابت مي‌كند كه اين اجرام بزرگتر از زمين‌اند ... بالجمله به همان دليل كه اميدم از محسوسات بريده شد دستم از ضروريّات هم بريده و اطمينانم از آنها سلب شد، زيرا گفتم حكومت عقل خطاهاي حس را آشكار كرد. آيا ممكن نيست، حاكمي زبردست‌تر از عقل باشد تا اشتباهات عقول را آشكار سازد ... اين تخيّلات بر من هجوم كرد، ديگر با عقل نمي‌توانستم كار كرد، زيرا اساس آن را واهي مي‌ديدم. داخل وادي وحشتناك سوفسطايي شدم، نزديك دو ماه در حالت سفسطه به سر بردم و اين درد را درماني نيافتم، تا آنكه به ياري خداوند از اين مرحله بيرون آمدم و دوباره به حال صحت و اعتدال برگشتم، يعني
ص: 215
ضروريّات عقلي مورد اطمينان و وثوقم گشت ...» «1»
به عقيده اشتاينر، غزالي چون مشاهده كرد كه دين اسلام مورد تهديد علم قرار گرفته براي دفاع علمي از اسلام قيام كرد، و كوشش نمود به نيروي ادلّه و براهين، اسلام را براساس محكمتري مستقر سازد و بين فلسفه ارسطو و آراء اهل تصوّف و اسلام سازشي برقرار كند.
ديترسي)Dieterci( درباره او چنين داوري مي‌كند: «چون منكر وجود خدا بود، اين ملحد نااميد مانند كسي كه بخواهد خودكشي كند با يك جست و خيز پا به عالم وحدت وجود مي‌گذارد تا بتواند تفكرات علمي را كلا از بين ببرد.» «2»

مقام فرهنگي غزالي‌

به‌نظر اقبال لاهوري، غزالي «يكي از بزرگترين شخصيتهاي عالم اسلام است. غزالي شكاك توانايي بود كه پيش از دكارت، به روش فلسفي او انديشيد و هفتصد سال قبل از هيوم با لبه تيز شيوه جدلي خود قيد علت را گسست. غزالي نخستين كسي بود كه كتاب منظّمي در رد فلسفه نوشت و متشرعان را از ترسي كه نسبت به اهل فلسفه داشتند آزاد كرد. نفوذ او سبب شد كه از آن پس مطالعه معارف ديني با مطالعه فلسفه همراه شود و زمينه نظام آموزشي شامخي كه بزرگ‌مرداني چون ابو الفتح تاج الدين محمد شهرستاني ... و شهاب الدين يحيي سهروردي به بار آوردند هموار گردد ... بعضي به غلط غزالي را يكي از اشاعره مي‌شناسند ولي واقعا چنين نيست و غزالي مذهب اشعري را فقط براي توده مردم شايسته مي‌ديد. مطابق نوشته شبلي، غزالي معتقد بود كه سرّ ايمان را نمي‌توان مكشوف كرد، به اين دليل خواستار ترويج الهيّات اشعري شد و با ابرام تمام، شاگردان بلافصل خود را از انتشار نتايج تفكرات خصوصيش برحذر داشت. اين نظر و نيز اصرار او در استعمال مصطلحات فلسفي، متشرّعان را بدو بدگمان كرد. ابن جوزي و قاضي عياض از اين حد نيز پيش رفتند و فرمان دادند كه همه آثار فلسفي و ديني غزالي را در سراسر خاك اسپانيا نابود گردانند ...
خدمت مثبت غزالي را به فلسفه ايران بايد در كتاب كوچكي به‌نام مشكوة الانوار جست.
غزالي كتاب خود را با آيه‌يي از قرآن آغاز كرده است: اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ... خدا نور آسمانها و زمين است، سپس به ثنويّت كهن ايراني «نور و ظلمت» كه پس از او به وسيله شيخ اشراق گسترش يافت بازگشته و اعلام داشته است كه نور، تنها وجود حقيقي
______________________________
(1). تلخيص از غزالي‌نامه، جلال همايي.
(2). مأخوذ از: تاريخ ادبيات، ادوارد براون.
ص: 216
است، و هيچ ظلمتي عظيم‌تر از ظلمت لاوجود، نيست ... جهان از ظلمت پديد آمد ولي خدا از نور خود بر آن پاشيد ... اجسام متفاوتند برخي تاريكند، برخي تار و بعضي روشن و پاره‌يي روشني‌بخش، به همين ترتيب مردم با يكديگر فرق دارند برخي از موجودات انساني، ديگران را تنوير مي‌كنند و از اينجاست كه پيغمبر اسلام در قرآن «سراج منير» خوانده شده است. چشم جسماني فقط تجليّات بيروني مطلق يا حقيقي را مي‌بيند، ولي در دل انسان چشمي دروني وجود دارد كه برخلاف چشم بيروني، خود را هم مانند غير مي‌بيند ... انديشه غزالي در مشكوة الانوار تخمي بود كه رفته‌رفته روييد و به هنگام خود بار داد- بار آن فلسفه اشراق شهاب الدّين سهروردي بود ...» «1»

مقايسه غزالي با مولوي‌

جلال همايي در مقام مقايسه غزالي با مولوي مي‌نويسد: «تصوف غزالي را با مولانا جلال الدين بلخي صاحب مثنوي، تا وقتي مي‌توان شبيه و همسنگ دانست كه مولانا در تحت تربيت سيد برهان الدين محقق ترمذي كار مي‌كرد نه از آن تاريخ كه به شمس تبريزي پيوست زيرا از آن تاريخ به بعد براي مولوي، در هيچيك از كاملان و رسيدگان اين جهان، نظير و همانندي پيدا نتوان كرد.
مولوي در اين مقام سخناني چنين مي‌گفت:
عشق آنجايي كه مي‌افزود دردبو حنيفه، شافعي درسي نكرد
هر كرا در عشق اين آيين بُوَدفوق قهر و لطف و كفر و دين بُود
گر جدا داني ز حق اين خواجه راگم كُني هم متن و هم ديباچه را
عاشقان را شد مُدرس، حسنِ دوست‌دفتر و درس و سَبَقشان روي اوست
درسشان آشوب و چرخ و ولوله‌ني زيادات است و باب سلسله
سلسله اين قوم جعد مشكبارمسأله دور است اما دور يار
گر دَمِ خُلع و مبارا مي‌رودبد مبين ذكر بخارا مي‌رود
با دو عالم عشق را بيگانگي است‌و اندرو هفتاد و دو ديوانگي است
______________________________
(1). سير فلسفه در ايران، ترجمه آريان‌پور، از صفحه 160 تا 164 (به اختصار).
ص: 217 مطرب عشق اين زند وقت سماع‌بندگي بند و خداوندي صداع اما، امام قشيري و شهاب سهروردي و امثال آنها هنوز از آداب نماز و روزه و تخلّي و گرمابه گفتگو مي‌كردند.
غزالي مي‌گفت تصوفي كه از روي قرآن و حديث مصطفي (ع) نباشد پايه‌اش استوار نيست. در فهم قرآن و حديث با ديگر علما و فقها و مفسّران بي‌اندازه تفاوت داشت، وي حقايق قرآن را به‌گونه‌يي مي‌فهميد كه از دريافت ديگران ممتاز بود ... سنخ تصوف او اصلا با تصوفي كه مولوي از كار درآورد متباين است. تصوف غزالي با تقشّف همراه بود نه با تعشّق ...» «1»
به‌طور كلي غزالي در بعضي موارد تفكر علمي و منطقي داشت و در پاره‌يي موارد در منجلاب ايداليسم و تفكر غيرعلمي غوطه‌ور بود. «غزالي مي‌گفت تحصيل علم منطق براي شناختن حدود برهان و شروط قياس لازم است و از نظر فقاهتي هم تا آنجا كه براي فن كلام به كار مي‌رود زياني ندارد ... ابن قيم و ابن صلاح مي‌گفتند اگر منطق درست بودي بايستي صديق و فاروق رضي اللّه عنهما نيز آن را خوانده و رعايت كرده باشند. اگر بدون منطق وثوق به معلومات بشر ميسّر نيست پس بايد به معلومات عمر و ابو بكر و شافعي وثوق نداشته باشيم ...» «2»
«مخالفان غزالي نه تنها منطق بلكه فلسفه را تحريم مي‌كردند.- غزالي گاه در ايداليسم بر مخالفان خود پيشي مي‌گرفت. مثلا غزالي حكايت مي‌كند كه يكي از عرفا در بيابان با درندگان بسر مي‌برد تا مقام توكل خويش را بيازمايد. يا مي‌نويسد كه مردان خدا، گاه با سرمايه توكل، بي‌توشه و زاد، سفر بيابان مي‌كنند. ابن قيّم مخالف او، با شگفتي به او اعتراض مي‌كند و اين حركات جاهلانه را خلاف شرع و عقل مي‌شمارد و از اين جهات، منطق او قويتر از غزالي است ...» «3»

غزالي به نظر هانري كربن‌

هانري كربن، پژوهنده فرانسوي، ضمن بحث در پيرامون آراء و عقايد غزالي مي‌نويسد: «... چيزي كه بيشتر مايه حيرت است اين‌كه مردي كه من حيث المجموع متقاعد شده بود كه منطق و استدلال عقلي راه وصول به حقيقت نيست، معذلك در مشاجرات خود، به آنها تكيه
______________________________
(1). غزالي‌نامه، ص 400.
(2). همان كتاب، ص 425 به بعد.
(3). تلخيص از همان كتاب، ص 432.
ص: 218
مي‌كند ...»

مبارزه غزالي با فلاسفه‌

غزّالي در كتاب تهافت الفلاسفه به جنگ و مبارزه با فلاسفه مشايي مي‌پردازد و سعي مي‌كند در مباحث گوناگون كتاب، تهافت، يعني «تناقض‌گويي» آنان را از لابلاي آثارشان بيرون كشد. غزالي با خيال و پندار خود، فلاسفه و متفكرين بزرگي چون سقراط، افلاطون و ارسطو، ابن سينا و فارابي را با سلاح استدلال فروشكسته و نارسايي و ناتواني منطق آنان را آشكار كرده است، تا از اين راه به دين اسلام، كه ظاهرا در قرن چهارم و پنجم هجري در اثر نفوذ انديشه‌هاي مادي فلاسفه يونان رو به ضعف نهاده بود، كمك و ياري رساند.
غزالي خود در مقدمه اين كتاب از اين‌كه جمعي از مردم با تكيه بر هوش و فراست خويش «سر از چنبر دين بيرون كشيده و شعاير دين چون نمازها را كوچك مي‌شمارند و تعبّدات شرع و حدود آن را خوار مي‌دارند و به قيود و حدود آن پاي‌بند نمي‌شوند ...» «1» اظهار شگفتي مي‌كند و منشأ اين انحراف را انديشه‌هاي فلاسفه يونان مي‌داند و بر آن است كه اين گروه با تكيه بر علوم طبيعي و رياضي و منطق و هندسه «با وجود استواري خرد و فراواني فضل، شرايع و مذاهب را انكار مي‌كنند و تفاصيل اديان و ملل را رد مي‌كنند و معتقدند كه اين‌همه، قانونهايي است به هم بافته و نيرنگهايي است برساخته ...
خود را به آن عقايد كفرآميز مي‌آرايند و به گمان خود در شمار فاضلان درمي‌آيند و در سلك آنان قرار مي‌گيرند و مي‌پندارند كه بدين طريق بر توده مردم برتري مي‌يابند و از پذيرفتن و اكتفا كردن به آيين پدران سرباز مي‌زنند ...» «2»
سپس غزالي طي 20 مسأله، آراء و نظريّات فلاسفه را ذكر و بعد با ادلّه و براهيني چند، نظر آنان را رد مي‌كند. از جمله در مسأله اول در ابطال قول فيلسوفان به «قدم عالم» مي‌نويسد: «فيلسوفان در قدم عالم اختلاف كرده‌اند و آنچه رأي جمهور متقدّمان و متأخّران ايشان بر آن قرار گرفته، قول به قدم آن است، يعني كه «جهان» همواره با «خدا» موجود بوده ... مانند همراهي معلول با علت، يا همراهي نور خورشيد با خورشيد.»
در مسأله دوّم غزالي مي‌گويد: عالم در نظر آنان (يعني فلاسفه) همانطور كه ازلي است و آغازي ندارد، همانطور هم ابدي است و فرجامي ندارد و فساد و فناي آن به گمان نمي‌آيد.
در مسأله سوّم از تلبيس و نيرنگ فلاسفه سخن مي‌گويد كه خدا را فاعل و صانع
______________________________
(1). ابو حامد محمد غزالي، تهافت الفلاسفه، ترجمه علي اصغر حلبي، ص 1 و 2.
(2). ابو حامد محمد غزالي، تهافت الفلاسفه، ترجمه علي اصغر حلبي، ص 1 و 2.
ص: 219
عالم مي‌دانند ولي بطور مجازي. «1» و ضمن طرح مسأله چهارم مي‌گويد مردم دو فرقه‌اند:
فرقه‌يي اهل حقّند و معتقدند كه عالم حادث است. و بنابراين مي‌دانند كه حادث به خودي خود ايجاد نمي‌شود، پس نيازمند صانعي است ... فرقه ديگر دهريان هستند كه معتقدند عالم قديم بوده است، آن‌طور كه اكنون هست و براي آن صانعي اثبات نمي‌كنند، اما بعضي از فلاسفه ضمن اعتقاد به قدم عالم براي آن صانعي نيز اثبات مي‌كنند ... «2»
در فصول بعد غزالي نظريّات فلاسفه را درباره خدا توجيه و تفسير مي‌كند و ضمن طرح مسأله سيزدهم مي‌نويسد: اينكه فلاسفه مي‌گويند خداي تعالي «آنچه شده و آنچه مي‌شود و آنچه خواهد شد نمي‌داند» «3» قولي است باطل و بالاخره در مسأله بيستم غزالي مي‌نويسد كه عقيده فلاسفه كه منكر رستاخيز و برگشت جسم و جان، و وجود بهشت و دوزخ و حورعين هستند و همه اين وعده‌ها را مثالهايي براي فهماندن ثواب و عقاب روحاني كه برتر از ثواب و عقاب جسماني است مي‌دانند، به كلّي باطل است. «4» در پايان كتاب، غزالي در مقام نتيجه‌گيري برمي‌آيد و مي‌نويسد: اگر گوينده‌يي بگويد: مذاهب اين قوم به تفصيل بيان گرديد حال به‌طور قطع به كفر آنان فتوي مي‌دهيد، گوييم: در سه مسأله از تكفير آنها چاره نيست:
اوّل مسأله قدم عالم و قول آنان به اينكه همه جواهر قديم‌اند.
دوم قول آنها به اينكه خداي تعالي بر جزئيّات حادث از سوي اشخاص احاطه علمي ندارد.
و سوّم انكار آنان به برانگيخته شدن تنها و حشر آنها، (پس از مرگ).
و اين سه مسأله به هيچ روي با اسلام سازگار نيست و آنكه به اين امور باور دارد، پيامبران را، صلوات اللّه عليهم و سلامه، به دروغ داشته است. چه فيلسوفان گفته‌اند آنچه را پيامبران گفته‌اند بر سبيل مصلحت و جهت تمثيل و تفهيم مسائل براي توده‌هاي مردم بوده است، و اين كفر آشكار است. چه هيچيك از فرقه‌هاي اسلامي بدين اعتقاد نيستند (اگر غزالي زنده مي‌ماند، و روزگار مرداني چون ابن تيميّه (درگذشته 724 ه. ق) را درمي‌يافت، كساني را مي‌ديد كه بدين عقيده باور دارند يا دست‌كم به اين عقيده نزديك شده‌اند).
______________________________
(1). همان كتاب، ص 38.
(2). همان كتاب، ص 52.
(3). همان كتاب، ص 91.
(4). همان كتاب، ص 142.
ص: 220
و اما آنچه غير از اين سه مسأله گفته‌اند از قبيل گفتار اين گروه در صفات خدا و اعتقاد به توحيد، مذهبشان به مذهب معتزله نزديك است ... پس هركس كه تكفير اهل بدعت را از فرق اسلامي اراده كند، اينان را نيز تكفير خواهد كرد، و آن كس كه از تكفير آن فرقه‌ها باز ايستد، بايد تنها به تكفير آنها در اين سه مسأله اكتفا كند. و اما، ما اكنون غوررسي در تكفير اهل بدعت را شايسته نمي‌دانيم و نمي‌گوييم كه كدام بر حق و كدام بر باطل‌اند. تا سخن از مقصود اين كتاب خارج نشود. «1»
اين بود چكيده‌يي از مطالب كتاب تهافت الفلاسفه ابو حامد محمد غزالي. «2»

خويشتن‌شناسي و شناختن نفس خويش‌

غزالي در «عنوان اوّل» در شناختن نفس خويش، چنين نوشته است: «بدانكه كليد معرفت خداي تعالي معرفت نفس خويش است، و براي اين گفته‌اند من عرف نفسه فقد عرف ربّه و براي اين گفت باري سبحانه و تعالي: سَنُرِيهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ فِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّي يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُ، گفت نشانه‌هاي خود، در عالم و در نفوس به ايشان نماييم تا حقيقت حق، ايشان را پيدا شود. و در جمله هيچ‌چيز به تو نزديكتر از تو نيست، چون خدا نشناسي ديگري را چون شناسي؟ و همانا گويي: من خويشتن را شناسم! و غلط مي‌كني كه چنين شناختن كليد معرفت حق را نشايد، كه ستوران از خويشتن همي شناسند كه تو از خويشتن: اين سر و روي و دست و پاي و گوشت و پوست ظاهر، بيش نشناسي. و از باطن خود اين‌قدر شناسي كه چون گرسنه باشي نان خوري و چون خشمت آيد در كسي افتي و چون شهوت غلبت كند، قصد نكاح كني، و همه ستوران اندرين با تو برابرند. پس تو را حقيقت خود طلب بايد كرد تا خود تو چه چيزي و از كجا آمدي و به كجا خواهي رفت و اندرين منزلگاه به چه كار آمده‌اي، و تو را از بهر چه آورده‌اند و سعادت تو چيست و در چيست و شقاوت تو چيست و در چيست و اين صفات كه در باطن تو جمع كرده‌اند، بعضي صفات ستوران و بعضي صفات ددگان و بعضي صفات ديوان و بعضي صفات فرشتگان است، تو از اين جمله كدامي، و كدام است كه آن حقيقت گوهر تست و ديگران غريب و عاريتند، كه چون اين نداني سعادت خود طلب نتواني كرد ...» «2» (مأخوذ از كيمياي سعادت به اهتمام احمد آرام ص 9).
______________________________
(1). همان كتاب، ص 155.
(2). بارون كارادوود، متفكران اسلام، ج 4، ترجمه احمد آرام، ص 144.
ص: 221

متفكرين اسپانيا

اختلاف‌نظر ابن طفيل با محمد غزالي‌

ابو بكر محمد بن عبد الملك بن طفيل در حدود سال 506 ه. ق در حوالي غرناطه متولد شد، مورّخان براي اين فيلسوف آثار گوناگوني ذكر كرده‌اند ولي شاهكار او رساله «حيّ بن يقظان» است كه به زبانهاي مختلف ترجمه شده است. ابن طفيل براي آنكه يكي از دوستان خود را با فلسفه مشرق زمين آشنا كند به تأليف اين كتاب پرداخته است. او مي‌نويسد: «حقيقتي كه ما بدان رسيديم و خود كمال علمي است از تتبّع كلام غزالي و شيخ الرئيس و توجيه آنها با يكديگر و آميختن آن آراء، با آنچه در اين عهد رواج يافته و گروهي از مدّعيان فلسفه بدان شيفته و دلبسته‌اند، حاصل شده است ...» «1» حكيم پس از آنكه فارابي و غزالي و ابن باجه را مورد انتقاد قرار مي‌دهد به نقل قصه‌يي فلسفي مي‌پردازد كه در مطاوي آن، فلسفه عصر خود را تشريح مي‌كند. مونك مي‌گويد: «ابن طفيل با روش خود مي‌كوشد تا مسأله اتّصال انسان را به عقل فعّال و به «خدا»- حل كند، ولي روش غزالي را كه مبتني بر ذوق صوفيانه بود نپذيرفت، بلكه روش ابن باجه را ترجيح داد. ابن طفيل انسان نوزادي را تصور كرد كه بدون پدر و مادر در جزيره‌يي معتدل از جزاير هند از وسط گلي كه خشكيده بود خارج شده و براي طلب غذا شروع به گريستن مي‌كند و به كمك ماده‌آهويي شير مي‌خورد و تكامل مي‌يابد- پس از مرگ آهو، ابن يقظان به جستجو در درون او مي‌پردازد و به قلب او و حفره طرف چپ آن توجه مي‌كند. بخار گرم درون آن را قوه محركه جسد يا روح تشخيص مي‌دهد و پس از مطالعه، به اين نتيجه مي‌رسد كه در تمام حيوانات روح واحدي وجود دارد و همه اعضا خادم روحند و بعد متوجه صور و اشكال گوناگون مي‌شود و مي‌بيند همه حادثند و بنابراين به موجدي نيازمندند- پس از درك اين معني كه هر حادثي محتاج به محدثي است، شوق شناخت محدث در او پديد آمد، ولي آن را در عالم كون و فساد نيافت، انديشه‌اش متوجه اجرام سماوي شد، چون دريافت كه آسمانها نيز محتاج به فاعلي مختار است پس به تحقيق بر وي مسلم شد كه جهان با اين زيبايي و نظام، جز از فاعل مختاري كه در نهايت كمال و فوق كمال است صادر نگرديده است.» «1»
______________________________
(1). تاريخ فلسفه در جهان اسلامي، پيشين، ص 614 به بعد (به اختصار).
ص: 222

ابن باجه‌

ابو بكر محمد بن يحيي معروف به ابن باجه يكي از مشهورترين حكماي اسلامي در سرزمين اندلس در قرن پنجم هجري است.
اندلس در اين عهد در دست موحّدان بود، بعضي از افراد برجسته اين خاندان به نشر علم دلبستگي داشتند و به دعوت علما و فلاسفه و دانشمندان همّت گماشتند. ابو يعقوب يوسف، به مذهب ظاهري توجه داشت و با اهل رأي و نظر مخالف بود و سعي مي‌كرد مردم را به ظاهر قرآن و حديث قانع كند. او طالب وحدت كلمه در عالم اسلام بود.
فلسفه، در عهد سلطان پيروز، يعقوب بن يوسف رونق و رواج فراوان يافت و سلطان خود در رأس طلّاب فلسفه قرار گرفت، كتب فلسفي را گرد آورد و مردان متفكّر و نامداري چون ابن طفيل و ابن رشد را در حلقه ياران خود داخل كرد و از بركت وجود آنان فلسفه در قرن پنجم و ششم هجري مقام و موقعيت ممتازي در جهان اسلامي كسب كرد.
با مرگ ابن رشد، نهال تفكر علمي و منطقي قبل از آنكه كاملا بارور شود در زير ضربات تعصّب و جمود و ايدآليسم روي در تراجع نهاد. خوشبختانه ديري نگذشت كه اروپا از جنگهاي داخلي و قيود دست و پاگير فئوداليسم رهايي يافت. صنعت و كشاورزي رو به تكامل رفت و شهرها و آباديهايي در گوشه و كنار ايتاليا، فرانسه و انگلستان پديدار شد. و با پيشرفت بورژوازي، زمينه براي رشد علوم و افكار در غرب فراهم گرديد.
اكنون نظريّات علمي و فلسفي ابن باجه را مورد مطالعه قرار مي‌دهيم:
ابن باجه، فيلسوف و از علماي طبيعي و رياضي و طب و موسيقي بود. او نخستين متفكر اندلسي است كه به گردآوري و انتشار كتب علمي و فلسفي همّت گماشته، ابن طفيل در مقدمه كتاب «حي بن يقظان» به نارسايي دانش در دوران خود توجه نمود و دريافت كه علم او محصول حواس نيست بلكه از ذات اوست و جوهر حقيقي انسان هموست و سعادت و شقاوت آدمي از اين جوهر است، و ناشي از اتصال به خدا و يا دوري از اوست.
حي بن يقظان در جريان سير و سلوك ديد كه ميان او و حيوان غيرناطق و اجسام سماوي و سپس موجود واجب الوجود شباهتي است. از اين‌رو او مي‌تواند به صفات اين موجودات متصف شود، ولي بر مرد كامل واجب است كه از هر عملي كه او را از سير به سوي خدا، جهت تشبّه و اتصال به او، بازمي‌دارد سر برتابد، و از حس و تخيّل دوري جويد و راه را براي تفكّر باز نگهدارد تا انديشه او متوجّه واجب الوجود شود و در اين حالت به خاطرش گذشت كه او را ذاتي كه با ذات حق مغايرت داشته باشد نيست و حقيقت ذات او ذات حق است و اين به منزله نور خورشيد است كه بر اجسام مي‌تابد و
ص: 223
اجسام را مرئي مي‌سازد.
در اينجا ابن طفيل مي‌خواهد دين و فلسفه را با هم آشتي دهد و بگويد آنچه حي بن يقظان به نظر عقلي و تأمل بدان رسيد با تعاليم منزل دين منافاتي ندارد. چيزي كه ابن طفيل را به اين تلاش برانگيخت، اوضاع اجتماعي عصر او بود، زيرا ميان دين و فلسفه مبارزه‌يي سخت پديد آمده بود و فقها، فلسفه را طرد مي‌كردند و مردم را عليه فلاسفه برمي‌انگيختند و تلاش فلاسفه بر اين بود كه به مردم بفهمانند كه فراگرفتن حكمت موجب رشد عقل است و عقل نوري است از جانب خدا، و شريعت وحي است كه آن نيز از سوي خداست، و در معني، خدا هم مصدر و اصل دين است و هم مصدر و اصل فلسفه و محال است كه عقل و دين مخالف هم باشند، زيرا ذات احديّت ممكن نيست مصدر دو چيز متناقض باشد.» «1» و خود او اشاره مي‌كند و مي‌گويد: مپندار كه از فلسفه آنچه از كتب ارسطاطاليس و ابو نصر فارابي و كتاب شفا به ما رسيده، مقصود مرا بيان تواند كرد، و تصور مكن كه اهل اندلس در اين زمينه‌ها بحث شافي و كافي كرده‌اند بلكه هريك از پژوهندگان فقط گامي چند در راه مقصود برداشتند و اندكي از اين راه ناهموار را هموار كردند چنانكه گويند: «2»
دانش به جهان ز دو، برون نيست‌زان روي دلم همي بِلَرزد
حقي كه كسي نيارَدَش جُست‌باطل كه به جُستني نيرزد «2» سپس ابن طفيل به فضايل و دانشهاي «ابن باجه» اشاره مي‌كند و يادآور مي‌شود كه اين مرد محقّق و پژوهنده پيش از آنكه خزاين علم و دانش خود را آشكار كند، دست مرگ گريبانش را گرفت و بيشتر تأليفات او ناتمام است.
به‌طوري كه از آثار پراكنده ابن باجه برمي‌آيد او خواهان فلسفه «سعادت عقلي» است كه از عقل فعّال سرچشمه مي‌گيرد. ابن باجه از جهاتي به فارابي نزديك است، زيرا مانند او غايت فلسفه را سياست و اخلاق عقلي مي‌شمارد و براي ايجاد مدينه فاضله‌يي كه در آن عده‌يي از حكما و فلاسفه گرد آمده باشند مي‌كوشد- تنها انسان از بركت فكر و انديشه مي‌تواند، اعمال خود را در جهت كمال و سعادت به كار اندازد. در مدينه فاضله او چون مردم، اعتدال و قناعت را كاملا رعايت مي‌كنند، بيمار نمي‌شوند و به پزشك نيازي ندارند. چون مردم به يكديگر محبّت مي‌ورزند، مشاجره نيست و لذا به قاضي هم نيازي ندارند- ابن باجه به روح و جسم هردو توجه دارد و به خوبي مي‌داند ادامه حيات بدون
______________________________
(1). همان كتاب، ص 633.
(2). اين دو بيت را مرحوم فروزانفر از عربي به شعر فارسي درآورده است.
ص: 224
توجه به سلامت جسم امكان‌پذير نيست و روح و فكر آدمي نيز بايد مراحل تكامل را طي كند تا به صورت «موجود الهي» درآيد و متّصف به صفات الهي گردد- براي حصول سعادت معنوي بايد با اهل علم آشنا و مأنوس گرديد و حتي الامكان از مصاحبت جاهلان احتراز كرد- ابن باجه، نخستين فيلسوف اندلس، و كسي است كه آثار و افكار او در تكوين آراي ابن طفيل و ابن رشد سهمي بسزا داشته است. «1»

جمعيّت اخوان الصّفا

اشاره

در قرن چهارم هجري، عده‌يي از حكما، براي نزديك كردن دين اسلام با حكمت يوناني، دست به تأليفات گوناگوني زدند كه در رأس آنها جمعيت اخوان الصّفا و خلان الوفا را مي‌توان نام برد، عده‌يي، آنها را از شعب شيعه فرقه اسماعيليه شمرده‌اند و برخي معتقدند كه نمي‌توان آنها را به مذهب خاصي منسوب داشت.
اين جماعت براي اينكه بتوانند فارغ از مخالفت اهل دين، آراء و نظريات خود را اشاعه دهند، رسالاتي بدون ذكر نويسنده منتشر مي‌كردند، و در اين آثار كه به گفته‌هاي حكما و متفكّرين ايراني و يوناني و هندي استناد شده و در حقيقت دايرة المعارف فلسفي و طبيعي آن زمان است، سعي و كوشش فراوان به‌عمل آمده است، تا شريعت اسلام و فلسفه يوناني را باهم سازش دهند و از اين راه، دين را از آلودگيها و گمراهيها پاك نمايند.
چون اين رسايل را بر ابو سليمان منطقي سيستاني عرضه كردند، گفت: نزديك كردن شريعت اسلام با فلسفه ممكن نيست، چه پايه فلسفه بر تعقل و چون و چراست، درحالي كه دين براساس تعبد قرار گرفته و در آن چون و چرا راه ندارد. رسوخ فلسفه در دين موجب انشعاب و تشتت در بين پيروان آن خواهد شد. بعضي معتقدند پيروان اين مكتب بيشتر از بين ملل تابع اسلامي برخاسته‌اند و در لباس اظهار عقايد مذهبي و فلسفي كوشيده‌اند تا احزاب و اجتماعاتي به منظور مبارزه با دستگاه خلافت به‌وجود آورند.
جلال همائي درباره اين جمعيت چنين مي‌نويسد:
«... در اواسط قرن چهارم هجري انجمني پنهاني در بصره يا بغداد تشكيل شد.
اعضاي اين انجمن، جمعي از علما و دانشمندان بزرگ اسلام بودند، نام اين جمعيت اخوان الصفا و مرام اصلي يا اساسنامه آنها اين بود كه مي‌گفتند ديانت اسلام به خرافات و اوهام آميخته شده است و براي پاك كردن دين و مذهب از آلودگيهاي ضلالت‌انگيز جز فلسفه راهي نيست. شريعت عربي آنگاه به كمال مي‌رسد كه با فلسفه يوناني درآميزد و
______________________________
(1). حنا الفاخوري، خليل البحر: تاريخ فلسفه در جهان اسلامي، ترجمه آيتي ص 605 تا 609 به اختصار.
ص: 225
مقصود ما همين است كه دين را با فلسفه موافقت، و شريعت حقه را از آلايش اوهام و خرافات شستشو دهيم تا پايدار بماند و مورد قبول عقلا و دانشمندان ملل عالم قرار گيرد.
يك نظر ديگر هم داشتند كه در آغاز رسايل تصريح كرده‌اند، عبارت از اينكه فلسفه چون از زباني به زبان ديگر آمده حقايق، نامفهوم و پيچيده گشته و تحريفات در آن راه يافته است و ما مي‌خواهيم مقاصد اصلي فلاسفه را پوست باز كرده بيان كنيم تا درخور فهم گردد ... اعضاي انجمن، در انواع علوم و فنون كه در آن عصر متداول بود و همچنين در معارف مذهبي و تاريخ ملل و شرايع و اديان دست داشتند و گرد هم نشسته مسائل عقلي و ديني و اجتماعي را مطرح و با دقت و تبادل نظر در آنها خوض مي‌كردند و در پايان بحث و كنجكاوي دقيق، هرچه به نظرشان پسنديده و درست مي‌آمد، بر آن اتفاق مي‌نمودند، نتيجه افكارشان به صورت مقالات و رساله‌ها بيرون آمد كه امروز هم در دست است. رسايل اخوان الصفا مشتمل بر 51 مقاله است. پنجاه مقاله، هركدام مربوط به يكي از فنون طبيعي و رياضي و الهي و مسائل عقلي و اجتماعي و غيره و مقاله پنجاه و يكم در اقسام مسائل ديگر به ايجاز و اختصار سخن رفته و در ذيل مقالات، كيفيت معاشرت اخوان الصفا و خلان الوفا و شروط داخل شدن در انجمن آنها نوشته شده است.
پاره‌يي از مقالات به حدّي پخته و استوار به قلم آمده كه بعد از حدود هزار سال، اكنون هم مورد قبول و پسند علماي جهان است و حدود فكر و اطلاعات بشري پس از ده قرن وارسي و كنجكاوي، هنوز بجايي افزونتر از آنها نرسيده است. از روي اينگونه نمونه‌ها مي‌توان به دست آورد كه مسلمين به مدت دو سه قرن، تا چه پايه در معارف بشري پيشرفت كرده بودند. مؤلفان رسايل، نام خود را آشكار نمي‌ساختند اما در نشر افكار و عقايد خويش ساعي بودند و مقالات آنها به مدتي حدود يك قرن در سراسر بلاد اسلامي انتشار يافت و فكرها را به خود متوجه كرد و در مجامع علمي و ديني گفت‌وگوها برپا ساخت. كساني كه با فلسفه سروكار داشتند مخصوصا معتزليها در نشر اين رسايل همت گماشتند و هرجا مي‌رفتند پنهاني نسخي را همراه مي‌بردند يا به رازداري سپرده به بلاد دوردست مي‌فرستادند.» «1»

دعوت به جمعيت‌

جمعيت اخوان الصفا به كساني كه مستعد درك مقاصد آنها بودند مي‌گفتند: «ما را كتابي ديگر است كه در آن هيچ‌كس با ما شريك نيست و كسي جز ما آن را نمي‌فهمد ... اگر تو اي برادر نيكوكار رحيم، آهنگ
______________________________
(1). غزالي‌نامه، جلال همائي، ص 83 به بعد.
ص: 226
خواندن آن كتاب داري تا از آنچه در آن است آگهي يابي و معاني آن را دريابي و اسرار آن را بشناسي، روي به مجلس اخوان فاضل و صديقان كريم خود نه تا سخنان ايشان را بشنوي و شمايل آنان را ببيني و خود ايشان را بشناسي تا مگر خوي آنان پذيري و به ياري آداب ايشان، مهذب گردي و نفس خود را از خواب غفلت و جهالت بيدار كني. سينه تو باز، و ذهنت روشن و دلت آگاه گردد، آنگاه آنچه را كه آنان به چشم دل ديده و به صفاي جواهر نفوس خود مشاهده كرده‌اند خواهي ديد و برآنچه به نور عقل نگريسته‌اند نظر خواهي افكند.»
رسايل اخوان الصفا، از مقولات مختلف گفتگو مي‌كند. از مسائل مختلف رياضي، هندسه، نجوم، موسيقي، جغرافيا، صنايع علمي و نظري و صنايع عملي و حرفه‌يي و غيره بحث شده و در رسايل جسمانيه طبيعيه راجع به هيولي و صورت، سماء و عالم كون و فساد، تكوين معادن، ماهيت طبيعت، اقسام نبات، انواع حيوان و غيره گفتگو شده است.
از رسايل اخوان الصفا نسخ خطي متعددي در كتابخانه‌ها موجود است و عده‌يي از ارباب ذوق، با مراجعه به كليه آثار اين جماعت خلاصه‌يي از كتب آنان تدوين كرده‌اند.
آثار اخوان الصفا، چون كمابيش مبتني بر علم و فلسفه بود، همواره مورد تعرض متعصّبان كوته‌بين قرار مي‌گرفت. به همين مناسبت افراد اين فرقه توصيه مي‌كردند كه اين كتب را به مردم نااهل نسپارند و در حفظ و حراست آنها دقت كنند. اين جماعت چون با سعه نظر طالب حقيقت بودند، به هيچ‌يك از علوم و مذاهب به ديده دشمني و تعصب نمي‌نگريستند، و مي‌گفتند «رأينا و مذهبنا يستغرق المذاهب كلّها و يجمع العلوم جميعها.» «1»
سازمان آنها تا حدي مخفي بود و براي تعليم پيروان خود و بحث با آنها، در مواقع معين مجالس خاصي تشكيل مي‌شد و كسي جز افراد اين جمعيت حق شركت در اين جلسات را نداشت. در اين محافل غير از بحثهاي علمي، اموري كه جنبه سري داشت نيز مطرح مي‌شد. اعضاي جمعيت در انتخاب دوستان خود دقت مي‌كردند، پس از آنكه از سوابق هريك باخبر مي‌شدند وي را مورد آزمايش قرار مي‌دادند، تا از معتقدات او باخبر شوند، همين كه كسي را شايسته دوستي مي‌ديدند از بذل مال و جان در حق وي مضايقه نمي‌كردند. هريك از افراد اين جمعيت، كمال مطلوب و سعادت خود را در آن مي‌ديد كه معلمي هوشيار و خوش‌قريحه و عاري از تعصب برگزيند و از گنجينه دانش او استفاده
______________________________
(1). روش و راه ما تمام مذاهب و علوم را فرامي‌گيرد.
ص: 227
كند.
اخوان، از لحاظ مراتب معنوي چهار مرحله را طي مي‌كردند: 1- اخوان الابرار بعد از 15 سالگي، اخوان الاخيار بعد از سي سالگي، اخوان الفضلاء الاكرام بعد از چهل سالگي، پس از طي اين مراحل ممكن بود كه انسان مستعد مشاهده حق گردد. اين جمعيت با گذشت زمان موفق گرديد كه در ميان طبقات مختلف، از اولاد ملوك و امرا گرفته تا اولاد صنعتگران و اهل حرف عده‌يي را در هر شهر و ديار در حلقه ياران خود وارد كند و نماينده‌يي براي ارشاد و هدايت آنان به شهرهاي مختلف گسيل دارد.
اين جماعت غير از كتمان اسرار، موظف بودند كه برحسب مال و دارايي خود به جمعيت و رفقاي خود كمك و مساعدت كنند.

تعليمات اخوان الصفا

به‌نظر آنها حصول علم از سه راه حاصل مي‌شود: 1- از طريق حواس پنجگانه كه انسان و حيوان از خردسالي از آن استفاده مي‌كنند. 2- عقل كه خاص انسان است و استفاده از آن بعد از كودكي شروع مي‌شود.
3- برهان كه خاص اهل علم است و پس از مطالعات هندسي و منطقي حاصل مي‌شود.
هرچه حواس خمسه احساس مي‌كنند به قوه متخيّله مي‌رسانند و اين قوه، آنها را به قوه متفكره منتقل مي‌كند و در آنجا پس از تشخيص، به قوه حافظه منتقل مي‌شوند تا در موقع لزوم به ياد آيند. قوه ناطقه كه مجراي آن زبان است به‌وسيله كلمات، از محسوسات و معلومات خبر مي‌دهد.
مجموع كتب و رسالات اخوان الصفا به 50 رساله بالغ مي‌شود كه بر شالوده علوم طبيعي استوار است. و در پس آن اغراض و مقاصد سياسي نهفته است. به گفته «دي بور» اين مذهب مربوط به يك جماعت كوشا و رنجبر است و همه افراد، بايد تا دم مرگ به اين مسلك وفادار باشند. به عقيده آنها «مرگ در راه اصلاح اخوان جهاد واقعي است.»
مركز جمعيت در بصره، كوفه و بغداد بود و آنها با وسعت نظر مي‌كوشيدند تا حكمت همه امتها و انبيا از قبيل ابراهيم، موسي، عيسي، سقراط، افلاطون، زردشت، محمد (ص) و علي (ع) را جمع‌آوري كنند. آنها همان احترامي را كه براي محمد (ص) و اولاد او قايل بودند براي امثال سقراط و زردشت نيز قايل بودند و مي‌گفتند: هر شريعتي كه به صلاح عموم افراد باشد، دارويي براي نفوس ناتوان خواهد بود.
بسياري از آراء و نظريات انتقادي آنها، در رساله «جانور و انسان» منعكس است. و نويسندگان آن، براي فرار از تكفير روحانيون قشري، مطالب و مقاصد خود را از زبان
ص: 228
حيوانات به رشته تحرير درمي‌آوردند.
بعضي، جمعيت اخوان الصفا و قرمطيان را يكي مي‌دانند ولي اين معني مسلم نيست.
درهرحال، جمعيت اخوان الصفا، از نظر اصولي مي‌گفتند، يك كيش عقلي در بالاي تمام اديان و مذاهب وجود دارد كه استنباط و درك آن به عهده عقلاست. به‌نظر اين جماعت اعتقاد به اينكه خدا بندگان خود را به آتش شكنجه مي‌دهد و يا عقيده به خشم و غضب خدا و معتقداتي از اين قبيل مورد قبول عقل نيست و هرچه هست در اين دنياست و نفس تبهكار بايد دوزخ خود را در اين جهان ببيند. «1»
جمعيت اخوان الصفا به علت كوششي كه در راه تلفيق علم و دين داشتند، از آغاز كار مورد بغض و نفرت اصحاب دين قرار گرفتند، تا آنجا كه بعضي از پيشوايان دين در برابر منطق آنان مقاومت نكرده به سوزاندن رساله‌هاي خطي اين جمعيت فتوا دادند. چون جمعيت اخوان الصفا به ظاهر قرآن توجه نداشتند بلكه به روح و حقيقت آن مي‌نگريستند و باطن آن را تفسير مي‌كردند، مردم روشن‌بين، و كساني كه به جهات مختلف با سالوس و رياي خلفا و رهبران دين سر جنگ داشتند، به كتب و انتشارات آنان توجه و رغبتي شايان نشان دادند.
به‌طوري كه نسخه‌هاي خطي اين كتب، بين دسته‌هاي مختلف نظير باطنيان، اسماعيليان، حشاشين و غيره دست به دست مي‌گرديد و به كمك اين جمعيت بسياري از آراي مترقي فلاسفه يونان بين ملل اسلامي منتشر گرديد. «2»

نفوذ تعاليم اخوان الصفا در اروپا

تعليمات اخوان الصّفا توسط مسلم بن محمد، اهل مادريد و ابن رشد از طريق اسپانيا به اروپا راه يافت.
اخوان الصفا درباره مآخذ رسايل و كتابهايي كه به رشته تحرير درآورده‌اند چنين مي‌نويسند: «ما علم خود را از چهار كتاب به دست آورده‌ايم، اول كتبي از علوم رياضي و طبيعي كه علما و فلاسفه سلف تصنيف كرده‌اند، دوم كتب منزل مانند تورات و انجيل و قرآن و الواح ديگر، سوم كتاب طبيعت كه عبارت است از صور اشكال مخلوقاتي كه وجود واقعي دارند از تركيب افلاك و تقسيم بروج افلاك و حركت ستارگان و غيره تا استحاله اركان و پيدايش كاينات از جماد و نبات و حيوان و انواع مصنوعات بشري ... چهارم كتاب الهي ...» يكي از جنبه‌هاي مترقّي جمعيت اخوان الصفا اين است كه
______________________________
(1). تاريخ فلسفه در اسلام، اثر دي بور، ترجمه شوقي، ص 99.
(2). تلخيص از كتاب سير علوم، استاد ذبيح اله صفا، از ص 303 به بعد.
ص: 229
به هيچ دين و مذهب و ملتي تعصّب خاص ندارند. به‌نظر آنها، «مرد كامل، و از لحاظ اخلاقي وارسته بايد از شرق ايران برخيزد و ايمان عربي داشته باشد و تحصيلات او عراقي يعني بابلي بوده و در زيركي مانند يهوديان و در رفتار مانند عيسويان و در تقوا مانند يك راهب سرياني و در علوم جزئي يك يوناني و در تعبير اسرار، يك هندي و بالاخره در زندگي معنوي يك متصوّف باشد ...» «1»

انديشه‌هاي علمي و فلسفي اخوان الصفا و ابن سينا

در رسايل اخوان الصفا كه بالغ بر 1134 صفحه مي‌شود، توضيح علمي جزر و مد و زلزله و خسوف و امواج صوتي و بسياري ديگر از مسائل طبيعي هست و در عين‌حال ستاره‌بيني و كيمياگري خرافي را نيز صريحا پذيرفته‌اند و احيانا از جادوگري و علم اعداد نيز سخني گفته‌اند.
عقايد ديني رسايل، چون بيشتر نوشته‌هاي متفكران اسلام است، با انديشه‌هاي نوافلاطوني رابطه نزديك دارد. مي‌گويند عقل فعّال از علت اولي يعني خدا به‌وجود مي‌آيد و دنياي اجسام و نفوس از عقل فعال به‌وجود مي‌آيد و همه چيزهاي مادي به وسيله نفس موجود مي‌شود و به كمك آن عمل مي‌كنند و نفس همچنان نگران و آشفته است تا به عقل فعال يا نفس جهان يا نفس كلي واصل شود و براي اين وصول، نفس بايد كاملا تزكيه شود، اخلاق، فن تزكيه نفس است و علم و فلسفه و دين وسيله حصول آن است، بايد در راه تزكيه نفس در امور عقلي، چون سقراط و در احسان به همه خلق خدا چون مسيح و در بزرگي و تواضع چون علي (ع) باشيم. وقتي عقل به‌وسيله معرفت، آزاد شد، بايد آزادي خويش را احساس كند و با فلسفه خوگيرد و عبارات قرآن را متناسب با فهم و درك مردم، تأويل و تفسير كند، توان گفت كه اين پنجاه و يك رساله از همه توضيحاتي كه درباره فكر اسلامي در دوران حكومت عباسي به ما رسيده كاملتر است و از همه رسايل ديگر در اين زمينه مطمئن‌تر. عالمان بغداد اين رسايل را الحادآميز دانستند و به سال 545 ه، 1155 م) آن را بسوختند، معذلك همچنان دست به دست مي‌رفت و در فلسفه اسلام و يهود، نفوذي عميق داشت، كه اثر آن را در نوشته‌هاي غزالي و ابن رشد و بن جبرول و هليوي توان ديد. ابو العلاي معرّي شاعر معروف نيز تحت تأثير آنها بود، و شايد در ابن سينا نيز، كه در زندگي كوتاه خود، در انديشه عقلاني و اصالت نظر و عمق تفكر از اين جماعت همدل مؤتلف، سبق گرفت، بي‌اثر نبود.
______________________________
(1). نظر متفكران اسلامي درباره طبيعت، تأليف دكتر حسين نصر، ص 42.
ص: 230

نظر دانشمندان مصري در مورد جمعيت اخوان الصفا

«جمعيت اخوان الصفا و خلّان الوفا، در كتمان عقايد خود مي‌كوشيدند، ازين‌رو تا سال 334 ه يعني تا قبل از پيروزي آل بويه بر بغداد، نه از ايشان نامي و نه از رساله‌هاي آنان نشاني بود، ابتدا در بصره ظاهر شدند و از آنجا به ديگر بلاد پراكنده گشتند و در آنجاها داعيان و مجالسي داشتند. اينكه اخوان الصفا شيعه هستند، مسأله‌يي است كه از رسايل و تعليماتشان كمابيش مشهود است ... ابن تيميّه ضمن رد نصيريه به افكار اخوان الصفا نيز اشاره مي‌كند: ايشان (نصيريه) به هيچ‌يك از كتب منزله ايمان ندارند و گاه اقوال خود را بر مذهب متفلسفه طبيعي، نه الهي مبتني مي‌سازند، همچنان كه صاحبان رسايل اخوان الصّفا نيز چنين كنند. «1»
... اما روش اخوان الصفا در مخفيكاري و فرستادن داعيان به اطراف، درست مانند روش اسماعيليه است. اقوال و تعاليم اخوان الصفا، لبريز از تمايلات شيعي است و از افكار اسماعيليان و باطنيان و قرمطيان سخت متأثر است.» «1» ... اخوان دينشان فلسفي و عقلي بود و مي‌خواستند دين را به نيروي فلسفه و علوم طبيعي تفسير كنند، هرچيز را به طبيعت بازمي‌گردانيدند و هر امري از امور دين را، در نظر ايشان، معني خاصي بود ... در مورد تشيّع چنين مي‌گويند: «بدان اي برادر، كه هر نفسي را از مؤمنان در عالم ارواح ابويني است، همانگونه كه در عالم اجساد، براي هر جسدي ابويني است، چنانكه رسول خدا (ص) به علي رضي اله عنه گفت: «اي علي! من و تو ابوين اين امّت هستيم». ... و اين ابوّت روحاني است نه جسماني ... اخوان در مطاوي سخنشان به پيروان خود توصيه مي‌كردند تا در نگهداري و تعليم آن رسايل سختگير باشند. ... و غالبا رسايل خود را بدين عبارت پايان مي‌دادند: «اي برادر، خدا ترا در فهم اين اشارات لطيف و اسرار خفي موفّق كناد و تو را و ما را و همه برادران را در هر زمان و هرجا كه هستند به درك آن توفيق دهاد.» و در پايان رساله هشتم چنين مي‌خوانيم: «بدان اي برادر كه ما درين رساله غرض مطلوب خويش را بيان كرديم، به ما بدگمان مشو و اين رساله را بازيچه اطفال يا خرافه‌سرائي به حساب مياور كه عادت ما بر اين است كه حقايق را در الفاظ و عبارات و
______________________________
(1). حفا الفاحوري، خليل البحر: تاريخ فلسفه در جهان اسلامي، ترجمه آيتي، ص 193.
ص: 231
اشارات بپوشيم، تا ما را از كاري كه داريم بازندارند ...» «1»
در يكي ديگر از رسايل اخوان الصفا آمده است:
«اي برادر! بدان كه نفس تو بالقوه، ملك و فرشته است، و تو مي‌تواني بالفعل فرشته گردي اگر بر راه پيمبران رفته و بر مسلك آنان راه بپيمايي و به وصاياي آنان كه در كتب ايشان است و به فرايض و واجباتي كه در سنن شرايع ايشان است عمل كني. همچنين نفس تو بالقوّه شيطان است، و امكان آن هست كه روزي شيطان بالفعل شوي، اگر بر مسلك اشرار و كفّار روي و به راه آنان درآيي.
پس اي برادر نگاه كن كه براي نفس خويش چه انتخاب كرده‌اي و چه چيز براي خودت پسنديده‌اي. اي برادر بدان كه فرشتگان ساكنان بهشتها و پهنه آسمانها و فضاي افلاكند. و بدان كه در قرآن از هشت بهشت نام برده شده است و آنها: جنة الفردوس، جنة النّعيم، جنة الخلد، جنة المأوي، دار السلام، دار المتّقين، دار المقامة و دار القرار مي‌باشد كه در وراي همه آنها عرش خداوند رحمن ذو الجلال و الاكرام است. و بدان اي برادر كه شيطانها ساكنان دوزخهايند كه هفت طبقه است: جهنم، سقر، لظي، حطمة، سعير، هاويه ... بدان اي برادر، كلام ملائكه همه اشارات و ايماء است و كلام مردم، عبارات و الفاظ، اما معاني بين همه آنان مشترك است.
تو اي برادر در طلب معارف و علوم بكوش و به راه ربّانيان و اخيار برو تا آماده قبول الهام ملائك گردي.» (اقتباس به اختصار از صفحات 122 و 123 جلد چهارم رسايل اخوان الصفا) «2»
«به نظر هانري كربن و همكاران او دكتر حسين نصر و عثمان يحيي، با اينكه نويسندگان دانشنامه يا دايرة المعارف «اخوان الصفا» صريحا ذكر نشده است، از طريق چندين فيلسوف و مورخ، مثل توحيدي، ابن القفطي، شهرزوري نام بعضي از كساني را كه در تأليف اين اثر همكاري داشته‌اند مي‌شناسيم، ابو سليمان بستي، مقدسي، علي بن هارون زنجاني، محمد بن احمد نهرجوري (مهرجاني) و عوفي.
در حقيقت، تنظيم اين اثر فقط حاصل كار دسته‌اي از طرفداران تشيّع نيست، بلكه حاصل كوشش جمعيتي است كه افكار مشخّص اسمعيلي داشته‌اند، هرچند كتاب طوري محتاطانه تنظيم شده است كه جز «ارباب دل» هيچكس چيزي از آن درنيابد، هدف اين كتاب مسلما هدف تبليغي بوده است.
______________________________
(1). همان كتاب، ص 196.
(2). فرهنگ قرآن، تأليف شريعت سنگلجي، (محمد باقر)، جلد اول، از انتشارات دانشگاه آذرآبادگان، ص 108.
ص: 232
اما كلمه عامه به معني خود به‌كار نرفته است، زيرا محتواي كتاب چنان نيست كه براي عموم نوشته شده باشد. اگر رونوشتهايي از اين اثر در آن زمان در مساجد پخش و توزيع مي‌شد به اين منظور بوده است كه كساني كه استعداد و شايستگي اين معرفت را داشته‌اند، بيدار شوند و بدانند كه بالاتر از شريعت و آيين ظاهري، چيزي ديگر وجود دارد، و شريعت فقط نفوس ضعيف و رنجور را به منزله پزشكي عاليقدر است- اما منظور از آنچه بالاتر از شريعت است، هدايت مردمان است به مذهب پاك روحاني و به معاني عرفاني. نيز در اين مورد نبايد چنانكه معمول ماست از «آشتي» بين مذهب و فلسفه سخن بگوييم. از نظر باطنيه، مراتب معني، با حالات نسبي نفوس مطابقت دارد و تشكيلات مطلوب «برادران» بر اين نكته مبتني است.
... منظور برادران صفا اين بود كه پيروان را هدايت كنند تا با صفات خدايي زندگي نمايند. اين فلسفه ابتكاري در عداد فلسفه نبوي است.
... رساله‌ها به چهار قسمت بزرگ دسته‌بندي شده است: چهارده رساله تعليمات مقدماتي، رياضيات و منطق را شرح مي‌دهد، هفده رساله ديگر فلسفه طبيعي را كه روانشناسي جزو آن است بيان مي‌كند، ده رساله در موضوع ماوراء الطبيعه و ده رساله (كه با رساله ضميمه آن يازده رساله مي‌شود) در مورد علوم خفيّه و مسائل نجومي است.» «1»
«... مي‌دانيم كه شعبه‌هاي شيعه 12 امامي و شيعه اسمعيليه از زمان امام هفتم از يكديگر جدا شدند. اينك به ياد آوريم كه نبايد مفهوم «اختفاء و ستر» را كه به معني زمان زندگي امامان واسطه مي‌باشد با مفهوم «غيبت» كه مربوط به امام دوازدهم و عقيده شيعه اماميّه است اشتباه كرد. امام احمد (نتيجه پسري امام اسمعيل) بين قرن دوم هجري و قرن سوم هجري «كبير» شد. روايت اسمعيلي او را نيز در تأليف و اداره دايرة المعارف اخوان، به عنوان مؤلف يا مدير سهيم مي‌داند. براي حل مسأله توالي زمان تاريخي، مي‌توان عقيده و. ايوانف را پذيرفت كه مي‌گويد در زمان امام، هسته اين كتاب وجود داشته است و بعدها با اضافات پياپي به صورت رسايل اخوان الصفا درآمده است. اما درباره عقيده پابرجاي اهل تسنن در مورد اخوان الصفا و رسايل آنان كافي است يادآوري كنيم كه خليفه مستنجد (554 هجري) فرمان داد تا كليه نسخه‌هاي كتاب مزبور را كه در كتابخانه‌هاي عمومي و خصوصي وجود داشت (با آثار ابو علي سينا) بسوزانند، با اين‌همه كتاب باقي ماند و به
______________________________
(1). تاريخ فلسفه اسلامي، پيشين، ص 170.
ص: 233
فارسي و تركي ترجمه گرديد و كليه متفكران و عارفان اسلامي را تحت تأثيري شگرف قرار داد.» «1» «2»

اندرز اخوان الصفا در گزينش دوستان‌

اخوان الصّفا نه‌تنها در افكار و انديشه‌هاي فلسفي و اجتماعي و ديني، شيوه به گزيني و تلفيق را پيش گرفته بودند، بلكه در جريان زندگي نيز تنها كساني را كه شايستگي داشتند، به‌عنوان برادر و دوست انتخاب مي‌كردند. نويسنده كتاب الرسايل چنين اندرز مي‌دهد: «شايسته است برادران ايّدهم اللّه، اخلاق او را بيازمايند، از مذهب و عقايد او بپرسند، تا بدانند كه صداقت و صفا و مودّت و حقيقت اخوتّ را شايسته است يا نه. بنابراين اگر خواهي دوست يا برادري برگزيني، بايد چنانكه درهم و دينار را مي‌سنجي او را نيز بسنجي و چنانكه خاك زميني را كه مي‌خواهي در آن درختي بنشاني وارسي مي‌كني، او را نيز وارسي كني و مانند اهل دنيا كه به هنگام انتخاب زن جهت ازدواج و خريدن برده و ساير كالاها به آزمايش و تجسّس مي‌پردازند، تو نيز در موقع انتخاب دوست و برادر بايد از آزمايش و سنجش خودداري نكني.» 3

شرايط عضويت در جمعيت اخوان الصفا

بدينسان كسي كه درخور پيوستن به جمعيت اخوان بود كه در دين و مذهب خود معتقد به مهرباني و شفقت به همه مردم باشد، براي گناهكاران دل بسوزاند و آمرزش بخواهد و به هر ذي روحي محبت ورزد و صلاح و مصلحت همه را بخواهد ... بنابراين مردان خودپسند و لاف‌زن و بي‌خير و لجوج و درشتخوي و ستيزه‌جو و حسود و بخيل و منافق و رياكار و ترسو و سهل‌انگار و نظاير اينها شايسته انسلاك در سلك اخوان نيستند ...» 4 در رساله چهارم از «رسايل ناموسيّه شرعيّه» نويسندگان رساله خطاب به برادران خود مطالبي مي‌گويند كه گويي هشت قرن بعد با مختصر تكاملي بر زبان منتسكيو، ولتر، ديدرو و دالامبر جاري شده است: «... شايسته است كه با هيچ علمي دشمني نكنند، و از هيچ كتابي دوري نگزينند، و بر هيچ مذهب تعصّب نورزند، چه انديشه و مذهب ما، همه آنها را دربر دارد ... همه از يك مبدأ هستند. و همه را يك علت است، عالم واحد است و نفسي واحد بر جواهر مختلف و اجناس متباين و انواع گوناگون و جزئيات متغاير آن،
______________________________
(1). همان كتاب، از ص 171 تا 174 (به اختصار).
(2). الرسايل، ج 4، ص 107- 109 و 110.
ص: 234
محيط است.» «1»

سياست و اجتماع‌

نظريات اخوان الصفا در زمينه‌هاي اجتماعي نيز جالب است:
«تو قادر نيستي كه به تنهايي زندگي كني، جز آنكه زندگانيت با ناخوشي توأم باشد، زندگي خوش را جز با ياري و همكاري اهل شهر و ملازمت قانون نخواهي يافت. اي برادر يقين بدان ... زندگي جز به ياري صنايع مختلف فراهم نشود و يك نفر هرگز نتواند همه آن صنايع را به‌خوبي فراگيرد، چه عمر اندك است و صنايع بسيار ... حكمت، ايجاب مي‌كند كه جماعتي به صنعتها بپردازند و جماعتي به بازرگاني و جماعتي به ساختن بناها و جماعتي به تدبير سياسات و جماعتي به امر تعليم و تربيت و جماعتي به خدمتگزاري براي همه ...» «2» ... بدان كه جسد مورد سياست نفس است، پس هر نفسي كه در سياست روح و جسمش چنانكه بايد رنج برد، سياست و اداره خاندان و خادمان نيز برايش امكان يابد، و هركس بتواند خاندان خود را با سيرتي عادلانه اداره كند، مي‌تواند قبيله‌يي را اداره كند، و آنكه بتواند قبيله‌يي را راه برد، مي‌تواند زمام سياست مردم شهري را به‌دست گيرد و آنكه بر اين كار توانا باشد، تواند كه ناموس الهي را تدبير كند، و آنكه به تدبير ناموس الهي قادر باشد امكان صعود به عالم افلاك يابد ...» «3»
______________________________
(1). همان كتاب، ص 201.
(2). حفا الفاخوري، خليل الجر: تاريخ فلسفه در جهان اسلامي، ترجمه آيتي، ص 234.
(3). همان كتاب، ص 236.
ص: 235

تلاش روشنفكران در راه بيداري مردم‌

مقايسه جمعيت اخوان الصّفا با اصحاب دايرة المعارف در فرانسه‌

تلاش جمعيت اخوان الصفا در راه گردآوري علوم و اطلاعات بشري، در قرن چهارم هجري (دهم ميلادي) شباهت زيادي به كوشش اصحاب دايرة المعارف فرانسه در قرن 18 ميلادي دارد، چه نويسندگان اين كتاب علمي بزرگ بر آن بودند كه تحت سرپرستي ديدرو و دالامبر با همكاري متفكرين بزرگي چون ولتر، منتسكيو، كنه، روسو و ديگران دايرة المعارفي مستدل، شامل علوم و صنايع و حرف و عاليترين نظريات فلسفي گرد آورند.
چون انتشار اين كتاب پرده از روي انديشه‌هاي خرافي بشر برمي‌داشت و آدميان را با اصول و حقايق مسلم علمي آشنا مي‌كرد ژزوئيتها (يكي از فرق مسيحيت) كه در آن روزگار هنوز قدرت و نفوذ فراوان داشتند، مدتها از انتشار آن جلوگيري مي‌كردند.
همانطور كه در عالم اسلام نيز اشاعره و روحانيان قشري در قرن چهارم با انتشار رسايل جمعيّت اخوان الصفا مخالفت مي‌كردند، به همين علت نويسندگان آن رسايل از اعلام نام خويش خودداري مي‌كردند.
در مبارزه‌يي كه بين روشنفكران فرانسه و ژزوئيتها درگرفته بود، سرانجام «ديدرو» و ياران او پيروز شدند و چاپ پنهاني كتاب دايرة المعارف به پايان رسيد و در 1780 پنج مجلّد ضميمه و دو جلد فهرست به آن افزوده شد. همانطور كه انتشار كتب اخوان الصفا به بيداري مردم دانش‌پژوه در قرون وسطا كمك مي‌كرد انتشار دايرة المعارف فرانسه نيز به علت حملات شديدي كه عليه زورمندان زمان، و قوانين و نظامات ظالمانه مذهبي و غيرمذهبي آن عصر شده بود، عامل مؤثري در انقلاب كبير فرانسه و تنوير افكار عمومي به‌شمار مي‌رود.
ص: 236
رسايل اخوان الصفا نيز شامل رشته‌هاي علوم رياضي، طبيعي، الهي و اقسام منطق و حكمت عملي است يعني 14 رساله در رياضي، 17 رساله در طبيعي و 10 رساله در علوم نفساني، 12 رساله در نواميس و اخلاق نوشته‌اند. به گفته ابن القفطي در تاريخ الحكما اين رسايل به منظور آشنا كردن عامه مردم مخصوصا مستعدان به مباني فلسفه جمعيّت اخوان الصفا نوشته شده است. متأسفانه روي كار آمدن حكومتهاي فاسد و ارتجاعي در ايران و ديگر كشورهاي اسلامي، مخصوصا زمامداري سلسله خوارزمشاهيان، كه اكثر گردانندگان و سياست‌مداران آن از عقل سليم بي‌نصيب بودند، منتهي به حمله خانمانسوز مغول گرديد و چراغ علم و فرهنگ را در ايران خاموش كرد و در قرون بعد مخصوصا بعد از حمله غزها و تاتارها، چنانكه خواهيم ديد، شخصيّت علمي بزرگي چون رازي و ابن سينا در ايران و كشورهاي خاورميانه ظهور نكرد.

ويژگيهاي عصر غزالي و نزديكي افكار او با جمعيت اخوان الصفا

اشاره

غزالي يكي از بزرگترين صاحب‌نظران عهد سلجوقي است. او شش قرن قبل از دكارت، دريافت كه براي كشف حقيقت، بايد نخست چيزهاي كوچك را مورد بررسي و تحقيق قرار داد، و هرگز نبايد هيچ فكر و هيچ نظريّه‌يي را از راه تعبّد و تقليد قبول كرد.
غزالي تعليم و تربيت و آموزش و پرورش آدميان را براي درك حقايق، ضروري مي‌دانست و برخلاف بسياري از روحانيان قشري با موسيقي و آواز و رقص و پايكوبي مخالف نبود و اينگونه امور را، چون بازي و تفريح مباح مي‌شمرد. وي در كيمياي سعادت مواردي را ذكر مي‌كند كه پيشواي اسلام به حكم طبيعت بشري از شادي پاي بر زمين زده و به نشاط و شادماني برخاسته است. سپس چنين نتيجه مي‌گيرد كه آنان كه مي‌گويند رقص حرام است «... خطا مي‌كنند، بلكه غايت اين است كه «رقص» بازي باشد و بازي نيز حرام نيست ...» «1»
به‌نظر غزالي، مخالفت كردن با آهنگهاي موسيقي و آواز و طرب و نشاط مخالفت كردن با سلامتي روح است، غزالي مانند مولوي معتقد بود كه يك مسلمان واقعي نبايد
______________________________
(1). نگاه كنيد به كيمياي سعادت غزالي و جلد اول دائرة المعارف فارسي، مصاحب، فرانكلين، ص 958 و 1080.
ص: 237
پيروان ديگر مذاهب را كافر بخواند. به‌نظر غزالي يك مسلمان حقيقي غير از اجراي فرايض مذهبي بايد از كار و كوشش و آموزش و پرورش غفلت نورزد. وي مي‌گفت آن كس كه كار مي‌كند كمتر از آنكه كار نمي‌كند مورد اغواي ابليس «1» قرار مي‌گيرد. غزالي موقعي سخن از كار و كوشش مي‌گفت كه طبقه ممتاز در ممالك اسلامي تن به كار مثبت نمي‌دادند و از طفيل تلاش ديگران گذران مي‌كردند.
غزالي مي‌گفت براي كشف حقيقت بايد به پژوهش و تحقيق پرداخت و مرحله به مرحله پيش رفت و با اين بيان نشان داد كه به آنچه ارسطو گفته نبايد چشم‌بسته گردن نهاد، بلكه بايد به كمك عقل و منطق به امور مجهول پي برد. به عقيده ادوارد توماس انگليسي، غزالي نخستين كسي است كه با ابراز اين نظريّات در زندان مغز دانشمندان غرب را گشوده و به آنان راه تحقيق و مطالعه را آموخته است. انتشار كتاب مقاصد الفلاسفه و تهافت الفلاسفه غزالي در اروپا و مطالعه پاسخهايي كه ابن رشد در كتاب تهافت التهافت به وي داده است ايمان متفكرين غرب را به گفته‌هاي ارسطو سست كرد. با اين حال ضمن مطالعه در آثار و افكار غزالي به مواردي برمي‌خوريم كه وي براي حمايت از دين، عقل و استدلال را محكوم مي‌كند.
در كتاب «تهافت الفلاسفه»، غزالي سعي كرده است بسياري از عقايد و نظريات علمي فلاسفه را رد كند. به‌نظر او ادعاي فلاسفه «داير بر دايمي و ابدي بودن دنيا، انكار وقوف خدا بر جزئيّات امور، و انكار معاد جسماني، مردود و غزالي آنان را محكوم به كفر و بي‌ايماني و خروج از اجتماع اسلامي مي‌كند. در موارد ديگر، غزالي فلاسفه را فقط به‌عنوان يك رافضي تلقي كرده و مي‌گويد «اگرچه نظرياتي كه اينها ابراز مي‌دارند اشتباه است ولي اين اشتباه به‌قدري خطرناك نيست كه موجب محروم كردن آنان از اجتماع شود.» در عين‌حال ادعاهاي آنان را داير بر اينكه دنيا پاياني ندارد يا ادعاي اينكه آسمانها موجودات زنده‌اي هستند كه از روي اراده به سوي مقصد معيني در حركت مي‌باشند، و كارهاي خارق العاده و معجزه، يا اين نظر كه آشفتگي جريان طبيعت غيرممكن است. رد مي‌نمايد و از نظر مذهبي صحيح نمي‌داند.
... در مورد خدا ... معتزله يعني روحانيوني كه تحت تأثير فلسفه قرار گرفته بودند داراي افكاري مبتني بر اصالت عقل بودند و هرگونه وجود مشخص و متمايز از جوهر هستي مطلق را، از قبيل صفاتي مانند دانستن، ديدن، شنيدن، صحبت كردن و اراده كردن
______________________________
(1). شيطان
ص: 238
و غيره را براي خدا انكار مي‌نمودند ... علاوه‌بر اين، فلاسفه مي‌گفتند ... فقط معاد روحاني براي ارواح وجود دارد و هيچ‌گونه عذاب جسماني يا لذايذ جسماني بعد از مرگ وجود ندارد ... به‌نظر آنها بشر اصلي، همان روح است و جسم فقط لباس موقّت روح، يا به تعبير بعضي از افراطيون، قبر و مدفن روح است ... «1»

حمايت غزالي از دين‌

به‌طور كلي غزالي سخت دلبسته دين بود و هر وقت تعارضي بين فلسفه و عقل با دين پيدا مي‌شد، غزالي دين و قرآن را برمي‌گزيد «اين مرد دانشمند در حاليكه سعي مي‌كند دو فرضّيه متفاوت قرآن و فلسفه را با هم تركيب دهد ... هروقت كه دريافتهاي وي از علوم يوناني با دين تصادم و مغايرت پيدا نمي‌كرد، غزالي آماده قبول علوم يوناني مي‌شد و از هواخواهان جدي رشته‌هاي مختلف اين علوم، مثل اصول، منطق و قياس و غيره حمايت مي‌كرد ...» «2» وي در كتاب المنقذ من الضلال خطاب به يكي از برادران ديني، علاقه فراوان خود را به كشف حقايق علمي بيان مي‌كند و مي‌گويد من متوجه شدم كه علم يقين، علمي است كه شك را برطرف ساخته و امكان اشتباه، حتي تصور اشتباه را نيز از بين مي‌برد. اگر كسي بگويد عدد 3 بيشتر از عدد 10 است بدليل اينكه من طناب را تبديل به مار مي‌كنم، اگر عملا هم اينكار را بكند من هرگز در مورد علم خود، كه عدد 10 بيشتر از عدد 3 است ترديد نخواهم كرد ...» «3» غزالي بيشتر اصول فلسفه مشايي را سست و غالب عقايد فقهاي ظاهري را نادرست مي‌دانست و در تأليفاتش به ابطال آنها مي‌پرداخت، معتقد بود كه عقل را با شرع و دين را با فلسفه موافقت توان داد اما نه آن علوم عقليّه سست بنيادي كه در دست فلاسفه است و نه آن علوم تشرعي خشك كه علماي ظاهري دارند. خود در فلسفه و دين عقايد تازه داشت، ظواهر عبارات آيات و اخبار و كلمات صوفيّه را گاه چنان تأويل مي‌كرد كه با آراء جمهور به كلي مخالف بود و از اين رهگذر در تهمت كفر و بدديني را بر خويشتن مي‌گشود يعني كلمات منصور حلاج و بايزيد بسطامي و امثال آنها، و همان سخنان را كه دستاويز تكفير و لعن و قتل آنها شده بود تفسير و تأويل كرده مي‌گفت شايد مرد عارف در حالت استغراق و فنافي اللّه، بگويد سبحاني ما اعظم شاني ... اين احوال نسبت به دارنده حال، بزبان مجاز «اتحاد است و به زبان حقيقت توحيد و بالاتر از اين نيز حقايقي است كه رسيدني است نه گفتني؛ از كلمات اوست: اگر عالمي بزرگ را ديدي كه يكي از
______________________________
(1). امام محمد غزالي، به قلم مونتگمري، ترجمه اصفهاني‌زاده، از ص 96 به بعد.
(2). همان كتاب، ص 103.
(3). همان كتاب ص 77 به بعد.
ص: 239
امور ديني را انكار كرد، افكار او را شگفت مدار و دليل صادق مگير چه ممكن است كه رونده راهي در راه، خطا كند.
و نيز از اوست، ايمان سه قسم است: يكي ايمان عوام كه تقليدي محض است، ديگر ايمان اهل كلام كه استدلالي است، ديگر ايمان اهل عرفان و آن شهود يقيني است ...
غزالي در اخلاق و فلسفه و عرفان و تعليم و تربيت و اصول و فروع مذهب، آراء و عقايد تازه و مخصوص دارد كه از مراجعه به تأليفاتش مانند احياء و المنقّذ و مشكوة و جواهر معلوم مي‌شود ... وي با آنكه فقيهي متعّبد بود، سماع و وجد و جامه خرقه كردن را كه فقهاي ظاهري بحرمتش فتوا داده‌اند جايز شمرده است ... مخالفان غزالي اين جنس سخنان را ديده و گفته‌اند كه: «وي از احكام قرآن سرتافته و از زيّ فقها و ائمه دين بيرون رفته و به اباطبل صوفيه گرويده است.» غزالي هم در استنباط احكام، اعتماد به قرآن و اسناد مذهبي داشت ... «1»
به عقيده جلال همائي «... همه اختلافات، ناشي از اختلاف در فهم و دريافت افراد بشر است، مي‌توان به يك نظر همه را مصيب يا همه را مخطي يا بعضي را صواب كار و برخي را خطاكار پنداشت. ادراكات بشر به منزله شيشه‌هاي رنگارنگ است، هركس از پشت شيشه‌يي جهان و موجودات محقق و مخيّل را به رنگ و گونه‌يي مي‌بيند و ديدار ديگران را ناصواب مي‌انگارد، از اين ميانه تشخيص صواب و خطا اگر محال و ممتنع نباشد بي‌اندازه دشوار مي‌نمايد زيرا خود قاضي و مشخص نيز ناگزير در آينه خانه وجود شيشه‌يي پيش چشم دارد و در نهانخانه روانش شگفت آفرينشي است ...» «2»

عقيده صاحبنظران‌

درباره نويسندگان اين دايرة المعارف بين صاحبنظران اختلاف است. «ابو حيان درباره زيد بن رفاعة، يكي از نويسندگان (جمعيّت اخوان الصّفا) چنين مي‌نگارد: «او رابطه معيّني با هيچ‌يك از مكاتب ندارد، و مي‌داند چگونه مواد مكتب خود را از اطراف و اكناف جمع‌آوري نمايد ... بنظر آنان (يعني اخوان صفا) تكامل ايمان در اتحاد بين فلسفه يوناني و شرع اسلام است و با اين نظر، آنها پنجاه رساله در تمام شعب فلسفه نگاشتند»
بحث درباره هويّت نگارندگان رسايل اخوان صفا به مذهب و مسلك آنان نيز كشيده شده و منجر به اختلاف بين محقّقان دوره قديم و جديد شده است. ابن القفطي،
______________________________
(1). غزالي‌نامه، ص 393 به بعد.
(2). همان كتاب، ص 395.
ص: 240
از يك‌سو، اخوان را از پيروان مكتب معتزله كه داراي روشي كاملا استدلالي بودند مي‌شمارد، درحاليكه ابن تيميّه، فقيه قشري حنبلي آنان را جزو فرقه نصيريّه، كه در واقع عقايدشان مخالف معتزله بود مي‌داند. بين اين دو نقطه‌نظر متقابل، نظريّات متعددّي در طي قرون متمادي درباره اخوان اظهار شده است از قبيل اين‌كه رسايل اخوان صفا نوشته حضرت علي (ع) يا امام جعفر صادق (ع) يا حلّاج يا امام غزالي يا دعاة اسماعيليه بوده است، اگر در نظر بگيريم كه اسماعيليّه احترام خاصّي براي اين رسايل داشته‌اند و آنها را در يمن و ممالك ديگر اشاعه داده‌اند، و بنا به قول بعضي از محققّين هنوز اين مجموعه جزو كتب باطني اسماعيليّه محسوب مي‌شود، جاي تعجب نيست كه جمهور دانشمندان معاصر، اين مجموعه را از تأليفات اسماعيليّه بشمارند، مثلا «تامر» دلايل بسيار براي اسماعيلي بودن رسايل آورده و مطالب آن را (فلسفه اسماعيلي) مي‌نامد.» «1»
آنچه مسلم است اينكه اين جماعت به عقلاي يونان و فلسفه ايران و هند توجه داشته‌اند و «نام هرمس، فيثاغورث، سقراط و افلاطون و ارسطو، غالبا در اين رسايل آمده است و از آنان تكريم شده. از جمله نويسندگان اين رساله‌ها ابو سليمان محمد بن معشربستي معروف به مقّدسي، ابو الحسن علي بن هارون زنجاني، ابو احمد سهرجاني، ابو الحسن علي بن راميناس عوفي و زيد بن رقاعه را نام برده‌اند، اين قوم با يكديگر به صداقت و طهارت و يكرنگي بسر مي‌بردند، رسايل آنان شامل كليه مسائل علوم منطقي و رياضي و طبيعي و الهي و حكمت عملي است.» «2» با كمال تأسف بايد گفت كه مراد اخوان الصّفا از مطالعات علمي، تحقيق و بررسي در پديده‌هاي گوناگون طبيعي و كشف رابطه علت و معلولي قضايا و استفاده از دانشهاي گوناگون براي حل مشكلات زندگي روزمره مسلمانان نبود، آنها در مقام اين نبودند كه از علم هندسه براي راه‌سازي، خانه‌سازي و ديگر امور حياتي بهره‌برداري كنند، بلكه علم را نيز در خدمت ماوراء الطبيعه و ايدآليسم به‌كار مي‌برند: «... در هندسه نيز با پيروي از فيثاغوريان براي اشكال هندسي فضايل و صفات و خصايص مشخص قايل بودند، غايت قصواي علم هندسه، آماده ساختن روح انسان براي تفكر و تعقل حقايق است، بدون توجه و احتياج به عالم محسوسات، تا در نتيجه روح متمايل گردد تا ترك اين عالم كند و با معراج آسماني به عالم معقولات و
______________________________
(1). نظر متفكران اسلامي درباره طبيعت، از دكتر حسين نصر، (از انتشارات دانشگاه، ص 36 به بعد.)
(2). فرهنگ فارسي معين، آ- ع، ص 107.
ص: 241
زندگي ازلي به پيوندد.» «1» به اين ترتيب مي‌بينيم كه در قرن چهارم هجري و قرون بعد همواره فكر و انديشه دانشمندان، در خدمت دين بود اگر كسي در زمينه‌هاي علمي و تجربي وارد تحقيق مي‌شد و كشفيّات او با گفته‌هاي مذهبي سازگاري نداشت فورا مسير فكري خود را عوض مي‌كرد و قبل از آنكه ضربه پتك تكفير را به مغز خود احساس كند به جهل و اشتباه خود اعتراف مي‌كرد.

پرهيز دانشمندان از نتايج عملي علم‌

به اين ترتيب متفكران صاحب قريحه نمي‌توانستند چنانكه بايد در ميدان مشاهده و تجربه قدم گذارند و از عقل و استعداد و استدلال خود براي حل مسائل زندگي كمك بگيرند. به‌نظر اخوان الصفا: «خداوند متعال، جهان را چنان ترتيب داده است كه اكثر موجودات طبيعت به دسته‌هاي چهارگانه تقسيم شده‌اند، مانند چهار طبع كه عبارتند از گرمي و سردي و خشكي و تري و چهار عنصر كه عبارتند از آتش و هوا و آب و خاك و چهار خلط كه عبارتند از خون و بلغم و صفرا و سودا و چهار فصل ...، و جهات اصلي چهارگانه ... و بادهاي چهارگانه ... و چهار مركّب كه عبارتند از فلزّات و نباتات و حيوانات و انسان.» در نظر اخوان، اعداد نه‌تنها داراي رابطه‌اي دروني با كتاب طبيعت است، بلكه با كتاب وحي نيز رابطه دارد ... «2»

رابطه اخوان با علوم مثبته‌

اخوان علوم را به سه قسم كه عبارت از علوم اوليه (رياضيات)، علوم ديني و علوم فلسفي است تقسيم كرده‌اند. در علوم اوليّه:
خواندن و نوشتن، لغت و نحو، حساب و معادلات، شعر و عروض، فالگيري و اصول سحر و عزايم و كيميا و فيزيك و غيره را مورد مطالعه نظري قرار مي‌دادند.
در علوم ديني از علم تنزيل و وحي و تفسير و تأويل و روايات و فقه و جز اينها سخن مي‌گفتند.
و در علوم فلسفي، از رياضيّات و منطق، علوم طبيعي و علوم الهي و جز اينها بحث مي‌كردند.
در ميان سلسله علوم و معارف بشري، به نظر اخوان حساب بر ساير علوم برتري
______________________________
(1). نظر متفكران اسلامي درباره طبيعت، دكتر حسين نصر، ص 67 و 68.
(2). همان كتاب، ص 69.
ص: 242
دارد:
«كدام يك از اين چهار فن (حساب و هندسه و موسيقي و هيأت) را بايد در وهله اول آموخت؟ بديهي است آن علمي كه طبيعتا قبل از ديگران وجود داشته و بر ديگران برتري دارد و به منزله مبدا و ريشه و مادر آنهاست ... علم حساب است كه تمام علوم ديگر را منسوخ مي‌سازد، درحاليكه خود به‌وسيله علوم ديگر منسوخ نمي‌شود ... «1»

تاثير محيط در انديشه‌ها

دي بور، خاورشناس هلندي، مي‌نويسد كه «جمعيت اخوان الصفا براي روشن شدن اذهان عمومي ناچار بودند پاره‌يي از عقايد و نظريات خود را در پرده و به نحوي مرموز بيان كنند، تا مورد تكفير معاندان قرار نگيرند.
از جمله در رساله «حيوان و انسان» آنان، عقايد و اديان موروثي را مورد حمله قرار مي‌دهند و به انواع وسايل مي‌كوشيدند تا اذهان عمومي را بيدار كنند. اخوان دو دين زرتشتي و مسيحيت را نزديكترين اديان به كمال مي‌دانستند. به عقيده آنها حضرت محمد (ص) براي هدايت قومي بيابانگرد فرستاده شده است كه در صحرايي خشك مي‌زيستند و از زيباييهاي زندگي دنيا چيزي درك نمي‌كردند ... تعبيرات حسّي كه در قرآن مجيد آمده است با فهم اين قوم تناسب داشت، براي كساني كه از حيث فرهنگ و معارف بالاتر از ايشانند، شايسته چنين است كه آنها را تأويل نمايند تا مفهوم عالي روحاني اين قبيل آيات را دريابند.» «2» «از نظر اخلاقي نيز اخوان الصّفا مي‌گفتند براي آنكه كسي نمونه و مظهر كمال باشد بايد برگزيده‌ترين صفات اخلاقي ملل و نحل مختلف را فراگيرد.
بنابراين كمال مطلوب براي مرد كامل آن است كه نسب فارسي، دين عربي، آداب عراقي، زيركي عبراني، سلوك مسيحي، پرهيز شامي، دانش يوناني، بينش هندي، سيرت صوفي، اخلاق ملكي، راي ربّاني و معارف الهي داشته باشد.» «3»
اندرز ابن سينا- ابن سينا مانند جمعيت اخوان الصّفا در آخر كتاب اشارات خطاب به ياران و هم‌فكران خود مي‌گويد: «اي برادر! من در كتاب اشارات شيره و عصاره حقايق را نوشته‌ام، زنهار آن را به مردم نادان و يا كساني كه هوش و استعداد كافي ندارند مياموز، و از متفلسفان و خرمگسان بساط دانش مخفي دار- اگر كسي را يافتي كه اندرونش پاك و عاشق حق و حقيقت بود مستودل او را اجابت كن و از اين حكم اندك اندك به او بياموز،
______________________________
(1). مأخوذ از همان كتاب.
(2). تاريخ فلسفه در اسلام، ترجمه شوقي، ص 99 تا 101 (به اختصار).
(3). مأخوذ از همان منبع، به اختصار.
ص: 243
نيك بنگر تا لقمه بزرگتر از حوصله‌اش به او نخوراني و با او پيمان ببند كه او نيز در تعليم ديگران از روش تو پيروي كند و از اين رويه درنگذرد. اگر اين علم را به نااهل آموزي يا از اهل، دريغ داري، خداي بزرگ بين من و تو داوري كناد.» «1»
چون هدف و نيّت جمعيّت اخوان الصفا، در تنوير افكار و آشنا كردن مردم با حقايق علمي، شباهت زيادي با برنامه‌هاي علمي، فرهنگي و اجتماعي اصحاب دايرة المعارف در اروپا دارد، اجمالا به روش و سياست فرهنگي نويسندگان دايرة المعارف در غرب نيز اشاره مي‌كنيم:

سابقه تاريخي دايرة المعارف در اروپا

اشاره

كلمه دايرة المعارف يا «آنسيكلوپدي» ريشه يوناني دارد و از آن زبان ترجمه شده است و از شاخه‌هاي مختلف دانش بشري، يعني از علوم، هنرها، حرفه‌ها و مشاغل گوناگون، و آثار و نتايج آنها بحث و گفتگو مي‌كند.
براي اولين بار «رابله» «2» نويسنده و طبيب فرانسوي (1553- 1490) كه مورد احترام فرهنگ‌دوستان و «اومانيستها» بود در نيمه اول قرن شانزدهم كلمه «دايرة المعارف» «3» را از يوناني ترجمه و در آثار خود به كار برده است.
در آغاز قرون وسطا «مارسيانوس كاپلا» «4» در يك مجلّد شش رشته از علوم، يعني گرامر، ديالكتيك «5»، رتوريك «6»، ژنومتري «7»، آسترولوژي «8»، آريت متيك «9» و موزيك را گردآوري و تأليف كرد.
______________________________
(1). تلخيص از اشارات به اهتمام حسن طبسي با مقدم نصر اله تقوي ص «ع»
(2)Rabelais .
(3)Encyclopedie .
(4)Marcianus Capella .
(5)Dialectique .
(6)Rehetorique .
(7)Geometrie .
(8)Astralagie .
(9)Arithmetique .
ص: 244
از اواخر قرون وسطا در كار تنظيم دايرة المعارف و علم اشتقاق «1» پيشرفت مختصري حاصل شد. در قرن سيزدهم كشيشي به نام ونسان دبوه «2» به فرمان شاه (سنلويي) با استفاده از كتب و منابعي كه در اختيار داشت در زمينه تاريخ طبيعي و ديگر رشته‌هاي فرهنگي آثاري به يادگار گذاشت.
در 1606 يك استاد ناحيه «برم» «3» به نام مايتاس مارتن «4» تصميم گرفت كه يك دايرة المعارف كامل گردآوري كند و در اين راه قدمهائي برداشت.
بعد از او، دايرة المعارفي به همت فرانسيس باكون «5» با رعايت اصول الفبائي (آلفابتيك) آماده و منتشر گرديد.
با انتشار اين دايرة المعارف، نخستين قدم اساسي براي تنظيم دايرة المعارف برداشته شد.
و بعدها ديگران با رعايت اين اصول به تنظيم دايرة المعارف در رشته‌هاي مختلف علوم همت گماشتند، در ميان پژوهندگان غرب دانشمندان انگلستان در تنظيم دايرة المعارف پيشقدم بودند، بعد از آنها عده‌اي از دانشمندان فرانسه با توجه به مطالعات محققان انگليسي، زيرنظر ديدرو «6» و دالامبر «7» اثري بديع و بنيادي پديد آوردند اولين جلد اين كتاب گرانقدر اول ژوئيه 1751 منتشر شد كه در مقدمه آن دالامبر و ديدرو شرح جالبي از سير تكاملي فرهنگ و دانش بشري در طي قرون، به رشته تحرير درآورده‌اند.
از 1751 تا 1772 هفده جلد از اين دايرة المعارف منتشر شد بعدا در 1777 يازده جلد ديگر با پنج جلد ضميمه به همت دانشمندان، براي تكميل مجلدات قبلي در دسترس اهل علم قرار گرفت كه در تأليف آن «ديدرو» دخالتي نداشت.
پنج هزار نفر از دانش‌دوستان فرانسه، اين شاهكار فرهنگ بشري را پيش‌خريد كردند و هريك 956 ليور (واحد پول فرانسه) به‌عنوان پيش‌پرداخت به ناشر دادند.
انتشار اين كتاب، با موانع و مشكلات گوناگون مواجه گرديد، چون مطالب و مندرجات آن جنبه علمي داشت مرتجعين زمان و مخالفان رشد فرهنگ و دانش بشري،
______________________________
(1)Etymologie .
(2)V .de Beauvais .
(3)Breme .
(4)Mathias Martins .
(5)Francis Bacon .
(6)Diderat .
(7)D'Alembert .
ص: 245
مخصوصا ژزوئيتها و ديگر فرق متعصب به مخالفت برخاستند. برخلاف اين گروه، ترقيخواهان و اهل علم با كمك مقامات رسمي، مخصوصا با كمك مادام دوپمپادور و مارگيز دار ژانسون «1» و با جانبداري جدّي مالزرب «2» مدير كتابخانه، به اين خدمت بزرگ فرهنگي ادامه داند.
غير از خدمتگزاراني كه نام برديم، مرد فرهنگ‌پروري به‌نام ژكور «3» تمام دارائي و مساعي خود را در راه انجام و انتشار اين كار علمي بكار برد.
ادبا، دانشمندان، فلاسفه و هنرمنداني چون ولتر، منتسكيو، روسو و ديگر شخصيتهاي فرهنگي به شرح زير در تأليف و پيدايش اين دايرة المعارف شركت جستند:
در رشته فلسفه: هلوتيوس «4» و لابه كونديلاس «5»
در حكمت الهي و علم كلام: لابه مورله «6»
در شيمي: بارون هلباخ
در تاريخ طبيعي: دوبانتن «7»
در انتقاد ادبي: مارمونتل «8»
در صرف و نحو و «گرامر» دومارسه «9»
در اقتصاد سياسي: كنه «10» و توگو «11»
به اين ترتيب براي اولين بار يك فرهنگ يا دايرة المعارف كه حاوي علوم و هنرهاي مختلف بود با تحمل مشكلات و رفع موانع گوناگون در فرانسه منتشر گرديد، انتشار اين شاهكار فرهنگي تأثيري عميق و مداوم در انقلاب فكري و اجتماعي ملت فرانسه و ديگر ملل غرب باقي گذاشت.
سير تكاملي دايرة المعارف در فرانسه:
______________________________
(1).Le Marquis d'Argenson
(2).Males -Herbes
(3).Jaucaurt
(4).Helsie tius .
(5).L'abbe de candillac .
(6).Thealogien I'abbe Mareblet .
(7).Daubentan .
(8).Marmontel .
(9).Dumarsaius .
(10).quesnay .
(11).Tugot .
ص: 246
1- از 1833 تا 1845 دايرة المعارفي بنام دايرة المعارف «دژان دوموند» «1» كه مجمع فرهنگي بود در 22 جلد منتشر شد.
2- از 1846 تا 1851 دايرة المعارفي در 30 مجلد و دوازده جلد تكميلي در اختيار علاقمندان قرار گرفت.
3- در قرن نوزدهم يعني از 1836 تا 1859 دايرة المعارف ديگري در 75 مجلد منتشر گرديد.
4- بعد از چندي دايرة المعارف يا «ديكسيونر لاروس» از 1866 تا 1876 در 15 مجلد قطور بضميمه دو جلد تكميلي «2» چاپ و منتشر شد.
5- از 1885 تا 1892 دايرة المعارفي در 31 مجلد زيرنظر مارسلن برتولو «3» در اختيار علاقمندان قرار گرفت.
6- در عصر ما، سنت تنظيم دايرة المعارف را نويسندگان لاروس «4» جديد ادامه دادند. نخست از 1896 تا 1904 لاروس بزرگي در 7 مجلد منتشر كردند.
7- در قرن بيستم دانشمندان فرانسه با تهيه مقدمات از 1960 تا 1962 موفق شدند بيست مجلد (گراند لاروس ايلوستره) در اختيار اهل علم قرار دهند.
در روسيه قبل از انقلاب، دايرة المعارفي در 82 جلد در «سن پترزبورگ» بين سالهاي 1891 تا 1904 منتشر گرديد. بعدا متممي در چهار مجلد بر آن مجموعه افزوده شد كه گردآوري و تأليف مطالب آن از 1901 تا 1907 بطول انجاميد.
پس از انقلاب اكتبر 1917 عده‌اي از دانشمندان به تأليف دايرة المعارفي جديد در ده مجلّد در مسكو مشغول شدند (از 1928 تا 1932) كه در حقيقت تلخيصي از دايرة المعارف مشروح قبلي بود» «5»
غير از دايرة المعارفهاي عمومي كه شامل تمام دانشهاي بشري است، امروز به همت علما و پژوهندگان، در هريك از رشته‌هاي مختلف فرهنگ و دانش، دايرة المعارفهائي تأليف و تصنيف شده كه از آن ميان مي‌توان به دايرة المعارفهائي كه در رشته‌هاي ادبي، كشاورزي، تاريخي، جغرافيائي، طبي، هنري، داروئي، موسيقي و جز اينها نوشته شده
______________________________
(1).des gens du mond .
(2).juplement .
(3).Marcelin Berthelot .
(4).Nauveau Larousse .
(5). ترجمه و تلخيص از لاروس بزرگ فرانسه جلد چهارم صفحه 527 ستون سوم.
ص: 247
است اشاره كرد.» «1»
در دايرة المعارف فارسي، در پيرامون نقش آموزشي و فرهنگي دايرة المعارفهاي مهم اروپا و جهان اسلامي چنين آمده است:
دايرة المعارف- يا به اصطلاح اروپائي انسيكلوپدي يا ديكسيونر مستدل علوم، صنايع و حرف، در كشور فرانسه به سرپرستي ديدرو و دالامبر و با همكاري عده‌اي از متفكرين عصر كه به «اصحاب دايرة المعارف» مشهور گرديدند- تأليف، و در سالهاي (1751- 1772) در 28 مجلد منتشر شد. نقشه اوليه اين بود كه دايرة المعارف «چيمبرز» ترجمه شود، ولي به سبب بروز اختلافاتي كه روي‌داد اين نقشه متروك شد، و ناشر موافقت كرد كه ديدرو و دالامبر كتابي تازه فراهم سازند. مجلد اول آن با مقدمه معروف دالامبر- و با همكاري ف. كنه، منتسكيو، ولتر، ژ. ژ. روسو، تورگو، و ديگران در 1751 انتشار يافت. به‌سبب نفوذ ژزوئيتها، دولت اجازه چاپ كتاب را لغو كرد (1759) و دالامبر كناره‌گيري نمود. ولي ديدرو، به ياري مالزرب، مقاومت و ايستادگي كرد. سرانجام چاپ پنهاني كتاب را به‌پايان رسانيد (1772). در 1780، پنج مجلد ضميمه و دو جلد فهرست به آن افزوده شد. دايرة المعارف مظهر افكار روشنفكري بود، و اگرچه ناشر در بسياري از مقالات آن‌كه جنبه آزادفكري داشت تصرفات فراوان كرد. و آنها را «مثله» نموده بود، اين امر، از نفوذ بي‌انتهاي دايرة المعارف نكاست، دايرة المعارف به سبب تأكيد در «دترمي‌نيسم» «2» علمي و حمله‌هائي كه به زياده‌رويهاي مقامات قانوني و قضائي و روحاني كرده بود، عامل عمده در آماده كردن زمينه فكري براي انقلاب فرانسه بشمار مي‌آيد. براي آشنايي بيشتر خوانندگان، با خصوصيات اجتماعي آسيا و اروپا قبل از انقلاب فرانسه، نظر موريس داماس و همفكران او را نقل مي‌كنيم:

جمود تفكرات فلسفي در شرق‌

به‌نظر موريس داماس و ساير نويسندگان كتاب «مباني تمدن صنعتي» يكي از عواملي كه شرق را از غرب متمايز مي‌سازد، طرز زندگي و خصوصيات رواني آنان است، «تحولات اروپا»، تا حدي زاييده دوران اصلاحات مذهبي و دوران رنسانس مي‌باشد. در اروپا، عصر
______________________________
(1). ترجمه و تلخيص از جلد چهارم لاروس بزرگ «انسيكلوپديك» فرانسه صفحات 527 و 528 مأخوذ از
Grand Larousse Encyclopedique" 4" Desf.- Filao P: 527- 528
. (2).Determinisme عقيده‌اي است فلسفي كه آثار را محصول علل و اسباب مي‌داند، كه هرچه آدمي بكند، آن حوادث روي خواهد داد (اعتقاد به قضاي محتوم).
ص: 248
«گوتيك» جاي خود را به عصر «پرومته‌اي» داد و فلسفه درون‌گرا، واپس نشست و عقب‌نشيني كرد، بدين معني كه بجاي اصرار در صوفي‌منشي و رفتار منفي‌چيني- هندي و دوران اوليه مسيحي، نسبت به جهان،- اروپا كوشيد تا واقعيت را بشناسد و از طريق اصلاحات مناسب اجتماعي، بهشت را در اين جهان تحقق بخشد. اين كار بسي بالاتر از كشف و شهود و درك جهانشناسي يك تمدن ورشكسته بود.- مذهب كه از سياست جدا شده است، فقط در پهنه روح افراد فعاليت دارد (لوتر).- به‌تدريج مفاهيم فردي و ملي جاي مفاهيم همگاني را گرفتند، سياست، تكنيكي براي تضمين تفوق دولت بر فرهنگ گرديد. (ماكياول).- انسان از بردگي جهان دست كشيد تا ارباب آن گردد.
همانطور كه فيدهام اظهار مي‌دارد، پيدايش يك اقتصاد سرمايه‌داري و توليد و بازرگاني، مناسب با روحيه عمل و اقدام است. و كليه عقايد خرافي و درك اساطيري زمان، مكان و علم هيئت را درهم مي‌ريزد، و حصول اين تغييرات را به نفع بورژوازي امكان‌پذير مي‌سازد- از آن پس سرمايه‌داران اطلاعات خود را با ارقام يك شكل و معتبر در سراسر دنيا اعلام نمودند. نتيجه اين كارها پخش اطلاعات رياضي، همراه با دستاوردهاي زيست‌شناسي بود. در چنين موقعيت اجتماعي و اقتصادي است كه كاربردهاي عملي علم، پيشرفت چشمگيري نمود و بشر اميدوار شد كه نيرويي به چنگ آورد كه از نيروهاي تهديدكننده طبيعت بسيار برتر باشد.» «1»
در دايرة المعارفهاي يك قرن اخير به تلاش دانشمندان در اين زمينه اشاره شده است و ما در سطور زير به كوشش شرقشناسان، در راه تنظيم دايرة المعارف اسلامي اشاره مي‌كنيم:
دايرة المعارف اسلامي- عنوان مشهور فارسي دايرة المعارفي است الفبائي، شامل مواد راجع به جغرافيا، تاريخ، نژادشناسي، عقايد و مذاهب و زندگي‌نامه مشاهير اقوام مختلف اسلامي، كه مقالات مختلف آن را در هر موضوع، غالبا شرق‌شناسان معروف متخصص در آن موضوع، نوشته‌اند. تهيه اين دايرة المعارف، تحت مراقبت اتحاديه بين المللي آكادميها و تا حدي به كمك آكادمي سلطنتي هلند و با نظارت هيأتهائي از مستشرقين آغاز شد، و طبع اول آن به زبانهاي انگليسي، فرانسوي، آلماني تحت‌نظر عده‌اي از شرقشناسان معروف مثل هوتسما، آرنلد، بارسه، هارتمان، ونسينگ، گيب، هفنينگ، ولوي پروونسال در سالهاي 1913- 1936 منتشر شد، و ضمايم آن نيز در
______________________________
(1). موريس داماس و ديگران، تاريخ صنعت و اختراع، جلد اول، «مباني تمدن صنعتي» ترجمه عبد الله ارگاني، ص 355.
ص: 249
سالهاي 1934- 1938 انتشار يافت. در تأليف مقالات اين چاپ، عده‌اي از شرق‌شناسان بسيار معروف مثل بارتلد، ماگوليوث، گولد تسيهر، هوار، نيكلسون، بروكلمان، كارادووو، ماسينيون، مينورسكي و ديگران شركت كردند، و از مزاياي آن مخصوصا ذكر مراجع مختلف بود، در ذيل مقالات، كه در تكميل اطلاعات مندرج در مقالات فوايد بسيار دارد.
شهرت اين دايرة المعارف، سبب شد كه به زودي نسخ آن تمام گشت و در فاصله بيست سال، تجديد چاپ آن ضرورت يافت. از اين‌رو در 1953 منتخبي از مقالات راجع به احكام و عقايد آن تحت عنوان دايرة المعارف ملخص اسلام انتشار يافت. و از چاپ جديد آن نيز كه مقدمات آن قبلا تدارك شده بود، جلد اول به سال 1960 منتشر شد.
دايرة المعارف اسلام متضمن مقالات سودمند در باب مباحث راجع به اسلام و اقوام اسلامي است، و با آنكه مقالات آن- به تفاوت مراتب فضل و كمال و دقت و جامعيت نويسندگان آنها- غثّ و سمين دارد، مرجع معتبري براي هر محققي است كه بخواهد در باب اسلام و تاريخ آن تحقيق و مطالعه كند.
ترجمه دايرة المعارف اسلام به السنه عربي، تركي، و اردو از چندي پيش آغاز شده است و هنوز به اتمام نرسيده. در ايران هم به اهتمام سيد حسن تقي‌زاده و عده‌اي از فضلاي معاصر و با همكاري وزارت فرهنگ ترجمه آن آغاز شد اما سرنگرفت و متوقف گشت.» «1»
امروز دانش‌پژوهان و علاقمندان رشد و تكامل فرهنگ ايران، با بي‌صبري منتظرند كه مجلّدات دايرة المعارف اسلامي، كه در پيدايش و تنظيم آن، از قرن سوم هجري به بعد علما و دانشمندان ايراني، نظير زكرياي رازي، ابن سينا، حجة الاسلام غزالي، فخر رازي و عده‌اي ديگر طي قرون نقش فعال و مؤثري داشته‌اند، هرچه زودتر با تشويق و مباشرت و كمك مادي و معنوي وزارت فرهنگ، و وزارت ارشاد جمهوري اسلامي چاپ و منتشر گردد، تا دانش‌جويان و پژوهندگان ايراني و خارجي از اين منبع عظيم و گرانقدر دانش بشري بي‌نصيب نمانند. و انتشار اين قبيل آثار مخصوصا تأليف و تدوين نخستين دايرة المعارف نوين فارسي، سند و نموداري، حاكي از توجه و عنايت جمهوري اسلامي به امور و مسائل فرهنگي باشد.
تنظيم دايرة المعارف در اروپا- در اروپا، دايرة المعارف عنوان عمومي هريك از كتابهائي است كه حاوي زبده‌اي، كمابيش مختصر، از همه رشته‌هاي دانش انساني، يا از
______________________________
(1). دايرة المعارف فارسي زير نظر دكتر غلامحسين مصاحب و با همكاري عده‌اي از فضلاي معاصر، جلد اول (ا. س) صفحات 957 و 958.
ص: 250
رشته معيني از دانش بشري است.
تفاوت اساسي آن با لغت‌نامه‌ها در اين است كه لغت‌نامه اساسا ناظر به «لغات» است، و حال آنكه دايرة المعارف، اساسا ناظر به اطلاعاتي در باب «موضوعهاي مختلف» و بحث كمابيش مختصري از آنهاست. اگرچه در بسياري موارد، نمي‌توان حد قاطعي بين كتاب لغت و دايرة المعارف معين كرد.
ظاهرا ارسطو نخستين كسي بود كه اقدام به گردآوردن مجموعه اطلاعات بشري كرده است، و پس از وي كساني ديگر در مغرب زمين به تقليد از وي پرداختند.
بعضي كتاب تاريخ طبيعي «پليني مهين» را نخستين دايرة المعارف شمرده‌اند.
بسياري از دايرة المعارفهاي شرقي، خاصه مجموعه‌هاي حجيم چيني، بيشتر جنبه گلچيني داشته‌اند. بعضي از فضلاي قرون وسطا، در راه گرد آوردن دايرة المعارف گونه‌هائي به تكاپو برخاستند، از آن جمله ايسيدوروس سوبلي (560- 636 م) كه كتاب اشتقاقات وي مجموعه‌اي از دانش عصر اوست. در اروپا تحول از روش تنظيم مطالب دايرة المعارف برحسب رشته‌ها، به تنظيم آنها به‌ترتيب الفبائي در قرن هفدهم ميلادي و اوايل قرن هيجده ميلادي واقع شد. از نخستين نمونه‌هاي دايرة المعارفهاي تاريخي و زندگي‌نامه‌اي مي‌توان فرهنگ بزرگ تاريخي (ليون، 1674) اثر لوئي مويرري «1»، كشيش فرانسوي را نام برد كه به انگليسي، آلماني، اسپانيولي و ايتاليايي ترجمه شده، و گويند اساس كتاب فرهنگ تاريخي و انتقادي (1697) پيربل قرار گرفت.
نخستين دايرة المعارف معتنابه و قابل توجه انگليسي و مرتب، به‌ترتيب حروف الفبائي دايرة المعارف فنّي (1704) جان هريس «2» (1667- 1719) است ولي كتابي كه در تكامل فن دايرة المعارف‌نويسي در انگلستان نقش بسيار مهمي داشته است، كتاب دايرة المعارف (1728) چيمبرز (چيمبرز ويليام) ميباشد كه چاپ بعد آن براساس فرهنگ بروكهاوس فراهم شد، و در تهيه دايرة المعارف معروف فرانسوي (دايرة المعارف به‌عنوان اسم خاص) مورد استفاده قرار گرفت.
از دايرة المعارفهاي معروف كنوني به زبان انگليسي كه سابقه ممتدي دارد يكي دايرة المعارف بريتانيك و ديگري دايرة المعارف آمريكاناست.
در فرانسه، در نيمه دوم قرن نوزدهم ميلادي دو دايرة المعارف در پاريس به چاپ رسيد كه هنوز هم در بعضي مسائل ارزش فراوان دارد: يكي دايرة المعارف بزرگ (31
______________________________
(1).Lui moreri
(2).J .Haris .
ص: 251
جلد، 1886- 1902) و ديگري ديكسيونر عمومي فرانسوي بزرگ قرن 19 ميلادي (از لاروس، 17 جلد، 1866- 90). پيش از جنگ جهاني دوم، طرحي براي انتشار دايرة المعارف فرانسوي در 21 جلد، ريخته شد، كه پيش آمد جنگ، سبب انقطاع آن گرديد.
بعضي از مفصلترين دايرة المعارفها، حاصل مساعي آلمانهاست. از آنجمله است دايرة المعارف تسدلر،Tesdler كه در (1732- 50) در 64 جلد به چاپ رسيد و هنوز مفيد است. ديگر فرهنگ بروكهاوس است. از دايرة المعارفهاي معروف، دايرة المعارف بزرگ شوروي (سويت) چاپ اول در 65 جلد (1926- 1947) است.
برخي از دايرة المعارفها، اختصاص به موضوع خاص دارد، مثل دايرة المعارف اسلام، دايرة المعارف يهود (12 جلد در تاريخ 1901 تا 1906) دايرة المعارف كاتوليكي (18 جلد، 1907- 1922) و دايرة المعارف هيستينگز. دايرة المعارف پاولي- واسووا «1»، مشتمل بر معارف و تاريخ و ادب كلاسيك، از مفصلترين دايرة المعارفهاي عصر حاضر است.
در بين مسلمين، تعريف كتابهاي جامع مشتمل بر مسائل و مباحث علوم و فنون مختلف سابقه نسبتا مفصل دارد چنانكه مفاتيح العلوم خوارزمي، جامع ستيني فخر رازي، درة التّاج قطب الدّين شيرازي، و نفايس الفنون آملي، هريك به وجهي نوعي دايرة المعارف بشمار است، و كشّاف اصطلاحات الفنون تهانوي، بحق شايسته اين عنوان تواند بود.
نيز معجم البلدان، ذخيره خوارزمشاهي، در بين دايرة المعارفهاي اسلامي مخصوصا دايرة المعارف بستاني و دايرة المعارف فريد وجدي را بايد ذكر كرد.» «2»

نخستين دايرة المعارف نوين فارسي‌

نخستين دايرة المعارف فارسي، پس از تهيه مقدمات و سالها سعي و تلاش جمع كثيري از فضلاي معاصر در فروردين ماه 1345 هجري شمسي با سرپرستي دكتر غلامحسين مصاحب و با معاونت و همكاري احمد آرام و محمود مصاحب و 42 تن ديگر از فضلاي معاصر، كه نام و رشته تخصصي آنان در صفحه 6 و 7 جلد اول اين دايرة المعارف ذكر شده است، صورت عمل و انجام پذيرفته است و چنانكه در ديباچه و مقدمه اين شاهكار گرانقدر فرهنگي آمده است: «تأليف كتاب حاضر كار يك فرد نبوده است، بلكه، «ابر و باد و مه و
______________________________
(1).Pali -Vassova
(2). دايرة المعارف فارسي، جلد اول، ص 957- 958.
ص: 252
خورشيد و فلك» در كار بوده‌اند تا اين كتاب فراهم شده است. جمعي از فضلا و محققين و مترجمين به تهيه مقالات كتاب همت گماشتند، چند تن از مردان فاضل و محقق، كه هيئت تحريريه دايرة المعارف را تشكيل مي‌دهند، مدت چند سال، تمام اوقات روزانه خود يا لااقل نيمي از آن را صرف بررسي و تنظيم مقالات و اجراي ساير مراحل كار كرده‌اند و به‌علاوه خود، مؤلف يا مترجم بيش از نصف مقالات كتاب نيز بوده‌اند.
... كار فراهم ساختن اين دايرة المعارف چندي پس از آغاز آن از صورت ترجمه خارج و جنبه تأليف و در بسياري از موضوعها، جنبه تحقيق يافت. شرح مشكلات متعددي كه در اين راه با آنها مواجه بوده‌ايم (از قبيل انتخاب عناوين ضبط تلفظها، چگونگي ضبط فارسي اعلام خارجي، فراهم كردن اصطلاحات علمي، تأليف مقالات و غيره) از حوصله اين ديباچه خارج است ولي با كمال خوشوقتي مي‌توانيم بگوئيم كه گره همه اين مشكلات با مساعي جميله جمعي از همكاران فاضل و محقق ما، گشوده شده است ... چون دايرة المعارف‌نويسي به سبك جديد در زبان فارسي امري بي‌سابقه بوده است ما ناچار بوده‌ايم كه نظام و روشي براي مراحل و مسائل مختلف مربوط به آن از قبيل ضبط عناوين، تنظيم مقالات، ضبط تلفظها، نقطه‌گذاري و جز اينها وضع كنيم و در سراسر كتاب از آن پيروي نمائيم.
لزوم پيروي كردن از يك نظام منطقي در هر كتاب جدي، خاصه در كتابهاي مرجع، از ضروريات است.
بطوريكه از ديباچه جلد دوم اين دايرة المعارف برمي‌آيد، مؤسسه انتشارات فرانكلين در دي‌ماه 1350 از آقاي رضا اقصي دعوت مي‌كند كه سرپرستي تهيه مقالات بازمانده، و همه امور مربوط به چاپ جلد دوم اين كتاب را عهده‌دار شوند و ايشان با قبول اين مسئووليت به انجام اين كار خطير فرهنگي مشغول مي‌شوند. متأسفانه با آنكه تمام مقالات تا آخر حرف «ي» آماده چاپ است، چاپ و انتشار بقيه اين كتاب مرجع كه به شدت مورد نياز دانش‌پژوهان ايران است، هنوز انجام نيافته است. اكنون كه خوشبختانه سازمان آموزش انقلاب اسلامي جانشين مؤسسه فرانكلين شده است، علاقمندان پيشرفت و ترقي فرهنگ ايران، منتظرند كه هرچه زودتر با علاقه و دلسوزي مسئوولين امر، اين دايرة المعارف يا گنجينه فرهنگي در اختيار پژوهندگان و اهل علم قرار گيرد.
حال كه تا حدي از سير تكاملي دايرة المعارف در ايران و جهان غرب آگاهي يافتيم، بار ديگر به معرفي فلاسفه و متفكرين ايراني و آثار و افكار آنها مي‌پردازيم:
ص: 253